آغاز گر زیان پارسی

پدر زبان پارسی بعد از اسلام در ایران-- یعقوب لیث صفار نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام کرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از پارسی سخن بگوید. دکتر محسن ابوالقاسمی در کتاب «تاریخ زبان پارسی» آورده‌است:«.... در سال ۲۵۴ هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس کرد و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد که این رسمیت تا کنون ادامه دارد.» در منابع کهن نیز از این رویداد نام برده شده‌است. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت کرده‌است: یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مال‌های ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی: قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال و العدد. چون این شعر برخواندند او عالم نبود، در نیافت، محمدبن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفتفارسی، یا فارسی دری یعنی رسمی، دنباله پارسی میانه زردشتی است. تا عهد یعقوب لیث، زبان رسمی ایران یا حکومت‌های ایران، زبان عربی بود. یعقوب در سال ۲۵۴ هجری قمری زبان پارسی را رسمی کرد و زبان رسمی ایرانی است. پس از یعقوب هم سامانیان و آل بویه این زبان را گسترش دادند و از نابودی آن جلوگیری کردند، دولت سامانی به رواج زبان فارسی علاقه مند بود و دولت غزنوی، فارسی را در هندوستان رایج کرد. زبان فارسی در دربار مغولی هند، زبان رسمی بود. رواج فارسی در هند سبب شد زبانی به وجود آید به نام اردو که زبان رسمی دولت پاکستان شد و به الفبایی که از الفبای فارسی گرفته شده، نوشته می‌شود. زبانی که در هند، آن را هندوستانی می‌نامند و به الفبایی که از الفبای سنسکریت گرفته شده، نوشته می‌شود، با اردو یک منشأ دارد. سلجوقیان زبان فارسی را در آسیای کوچک رایج کردند. در دولت عثمانی زبان فارسی رایج بود. برخی از سلاطین عثمانی چون محمد فاتح و سلیم اول به فارسی شعر سروده‌اند. اما تسلط استعمار بر کشورهای شرق سبب شد که از رواج فارسی کاسته شود.

تجزیه وترکیب شماره ی ( 14 )

14- إذا أنتَ فضّلتَ امرءً ذا براعة        علی ناقص کان المدیحُ من النقص

إذا : اسم شرط ، غیرمتصرف ، من الأسماء الملازمة للإضافة إلی الجملة الفعلیّة ، نکرة ، مبنيّ علی السکون / مفعول فیه أو ظرف متعلَّقه جواب الشرط منصوب محلّا .

أنتَ : اسم ، غیرمتصرف ، ضمیر منفصل للرفع ، للمخاطب ، معرفة ، مبنيّ علی الفتح / فاعل لفعل محذوف مفسِّره « فضّلتَ » المذکوروقد تَبدَّل الضمیرالمتّصل إلی ضمیرمنفصل لاستقلاله ، والجملة فعلیّة شرطیّة ومضاف إلیه مجرورمحلّا .   

فضّلتَ : فعلٌ ماضٍ ، للمخاطب ، مزید ثلاثيّ من باب تفعیل ، صحیح وسالم ( فیه إدغام واجب ) متعدّ ، مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ علی السکون / فعل وفاعله الضمیر البارز « تَ » والجملة فعلیّة ومفسِّرة .

امرء : اسم ، مفرد ، مذکّر، جامد غیرمصدر، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / مفعول به ومنصوب .

ذا : اسم (متصرف باعتبارجمعه وغیرمتصرف باعتبارأنّه لا یصغَّرولا ینسبُ ولا یثنّی )أصله وهو ذوي ) ، من الأسماء الخمسة والملازمة للإضافة ، جامد غیرمصدر، نکرة ، معرب (صحیح الآخرباعتبارأصله وهو ذوي ) / نعت مفرد منصوب نیابا بالألف وهو مؤول إلی المشتقّ تقدیره « صاحب براعة » . 

براعة : اسم ، مفرد ، مؤنث ، جامد مصدر، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / مضاف إلیه مجرور .

علی : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ علی السکون .

ناقص : اسم ، مفرد ، مذکّر، مشتقّ ( اسم فاعل من مصدرالنقص) نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / مجرور بحرف الجرّ و« علی ناقص » جارّ ومجرور متعلّقهما فعل« فضّلت » .

کان : فعل ماض ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ وأجوف (فیه إعلال بالقلب) مبنيّ علی الفتح / فعلٌ من الأفعال الناقصة واسمه کلمة « المدیح » والجملة فعلیّة ( علی الأصَحّ ) وجواب الشرط .

المدیح : اسم ، مفرد ، مذکّر، مشتقّ ( صفة مشبّهة من مصدر المدح ) معرفة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / اسم کان مرفوع .

من : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ علی الفتح لدفع التقاء الساکنین .

النقص : اسم ، مفرد ، مذکّر، جامد مصدر ( أوغیرمصدر) معرّف بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / مجرور بحرف الجرّ و « من النقص » جارّ ومجرور متعلّقهما محذوف تقدیره « موجودا » وشبه الجملة خبر کان منصوب محلّا .


پاسخ یعقوب صفاری به دراز گویی های خلیفه ی عباسی به همراه بیو گرافی یعقوب لیث .                      

بیوگرافی و زندگینامه ، متن پاسخ یعقوب به خلیفه ی عباسی :  

یعقوب بن لیث نخستین امیر خانواده ی صفاری بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری (مسگری)داشت. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره ی حکومتشان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست می آورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جلد،زرنگ و عیار گردش جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال 237 که طاهربن عبدالله در خراسان جکومت میکرد مردی از اهل بست بنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده ای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند. پس از چندی والی خراسان با چاره ی تدبیر ، درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا می گیرد او به دفع خوارج میرود، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارنش از وی چنان فرمابرداری می کردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز بار دیگر در سال 253 رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آنرا نیز بدست آورد. یعقوب بعد از این واقعه چند نفر از طرفداران خود را با تخایف گرانبها نزد خلیفه ی بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد. یعقوب در سال 257 باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را بتو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر باریدن پی هم باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان می گشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد ، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.یعقوب لیث صفاری در جنگی خونین؛ ساری پایتخت طبرستان(مازندران) و سپس آمل را از حسن بن زید پس گرفت. کنترل همه مازندران را داشت تا اینکه کسان خلیفه در جنوب به پیمان شکنی و نارو زدن پرداختند و یعقوب با سپاهش روانه پارس گردید و در جنگ خونین دیگری محمود بن الواصل را شکست داد. او پارس را آسوده نموده؛ لرستان، ایلام، بختیاری، بوشهر، و دیگر شهر ها جز شمال باختری را که برای خلیفه پس نشینی پایانی بود با پیروزی آزاد کرده؛ به ایران یکپارچه افزود و کنترل نمود.المعتمد خلیفه بغداد که ترسیده بود؛ یعقوب را نفرین نموده، به الله سوگند یاد نمود که یعقوب یک مُحارب و کافر است! او گفت که آزادی ایران تنها سگال(قصد و یا خیال) یعقوب نبوده و او اندیشه دیگری دارد. خلیفه گفت که هر یک از استانهای ایران که یعقوب آزاد نموده ؛ بخشی از دارایی امپراتوری اسلامی زیر نگر خلیفه(نماینده الله بر روی زمین) است. یعقوب با در هم شکستن خلیفه؛ قدرت و خواست الله را در هم کوبیده بود و باید نفرین شده و محکوم شود. در آن هنگام یعقوب در پارس بود و چون این شنید، پوزخندی زد و گفت:"هنگام آن فرارسیده که اختیار قدسی وی بپایان رسد". یعقوب ارتش خود را در پارس گرد آورد و برپاساخت. با اینکه می توانست لشکریان را از همه ایران به پارس ببرد؛ ولی نگران استانهای تازه آزاد شده، بویژه استانهای مرزی بود.جاهای تازه آزاد شده ایران مستقل شکننده، هنوز آسیب پذیر بود . یورشهای درونه و برونه -همچنین خلیفه و دیگر دژآگاهان؛ هر آن می توانستند کار شومی انجام دهند.سر انجام با اینکه بخش بزرگی از ارتش را در استانهای مرزی گمارد، ارتش پارس را به اهواز برد.المعتمد بسیار ترسیده و نرم گشته بود واداره استانهای خراسان، طبرستان، گرگان، ری و پارس را به یعقوب داد و او را ساتراپ(فرماندار) همه آنها دانست.وی اینها را برای باز نگهداشتن یعقوب از حمله به بغداد انجام داد. در اینجا پاسخ نامه تاریخی یعقوب بنامه ی خلیفه معتمد را بخوانید:

" به خلیفه مسلمین ؛المعتمدُ  بالله عباسیان" -هنگامیکه ما در باره بخشش و کار شما شنیدیم که استانهای بسیاری از ایران را بخود ما ایرانیان بخشیده اید؛ بسیار فریفته شدیم!ما به برادرانمان گفتیم که خلیفه بغداد تا چه اندازه بخشنده و بزرگوار است که اداره استانهای خودمان را بخودمان واگذار میکند! از کجا خلیفه قدرت چنین دَهشی را بدست آورده؟ خلیفه هرگز دارای استانهای ایران نبوده که اینک اداره شان را به ما ببخشد! اما براستی بغداد - زمانی در بین النهرین که نخستین استان ایران بود بر روی خاکستر تیسفون و بر پُشته ای از کشته شدگان صد ها و هزاران هم میهن ما ساخته شد. و شما روح سرگردان نیاکان کشته شده ی ما را شبها در حال گام زدن در کنار بارگه با شکوه خود می توانید ببینید. آنها چشم در چشم شما میدوزند و شما را پریشان می کنند.آیا راست نیست که بغداد ببهای خون ایرانیان ساخته شده؟ خلیفه باید پاسخ این پرسش را به جهانیان بدهد.آیا آنچه که خلیفه و نیاکانش برای ایران کرده اند؛ میتواند نشانی از دادگستری داشته باشد؟ من یعقوب لیث، پسر لیث سیستانی ،یک مسگر ساده، یک کارگر ساده، یک فرزند ایران، با قدرت مردم ایران، با این نوشته هر دو اختیارات خلیفه را رد میکنم: 1- نفرین و محکومیت خود ، برادرانم و یاران ایران ام را . 2-بخشش و بر گرداندن استانهای خودمان بخودمان را. من هرگونه میان آیی (دخالت) بغدادیان در کار ایرانیان را رد می کنم. ما بخلیفه بغداد نیاز نداریم که استانهای خودمان را که پیشاپیش پس گرفته ایم و برای ایران است و نه هیچ کس دیگر؛ بما ببخشد. خلیفه شاید خلیفه جهان باشد، اما هرگز خلیفه ایران نمیتواند باشد.

                                                                                                                                   امضاءیعقوب لیث صفاری.

یعقوب نتوانست ریاکاری، فریب، نخوت، خودبینی و گستاخی خلیفه را بر دوش کشد ؛ و به بغداد یورش برد. بدرون عراق راه یافت و بسوی بغداد روانه شد. الموفق برادر خلیفه که سر کرده نیروی مسلمین شده بود؛ با یغقوب در عراق درگیر شد. الموفق گفت که خلیفه، جانشین راستین محمّد پیامبر اسلام است.بنا بر این، او نماینده و نور "الله" در روی زمین است.او سخنرانی مُهم و پر آوازه ای را در زمین نبرد براه انداخت و پیروانش رونوشت آنرا در میان لشکر یعقوب پخش کردند. موفق توانست در ژرفای باور و احساس مذهبی گروه بزرگی از ارتش یعقوب رخنه کند و منطق خود را استوار سازد .او در سخنرانی اش گفت که یعقوب سپاه خود را در برابر و جنگ با فرزندان پیغمبر( نگهداران راستین خلافت اسلامی) آراسته و بکار می برد، و بهر رو توانست یکپارچگی سپاه ایران را خدشه دار نماید . خلیفه مسلمین می گفت که یعقوب به گناه (کفر) آلوده است و او براستی یک گناهکار (کافر) است.سربازان یعقوب بایستی به سربازان اسلام پیوسته و اسلام را از دست یعقوب کافر برهانند. تبلیغ دیوانه وار و پلید مذهبی مارهای بغداد بر روی اندیشه سربازان ساده دل و خوش باور ایرانی اثر گذاشت. بنا بر این بسیاری از آنان به سربازان اسلام پیوسته و بجنگ با یعقوب برای رهایی بغداد و خلیفه و اسلام از دستان کافر یعقوب پرداختند! . سپس یعقوب بهمسایگی بغداد یورش برد، امّا با تبلیغ اسلامی عربی و نا آگاهی مذهبی ایرانیان، او در عراق شکست خورد و وادار به بازگشت به خوزستان شد.کوشش ناپیروزمندانه او برای گرفتن بغداد، پایتخت خلیفه اسلامی، سبب نومیدی وی از ساده دلی مذهبی و نا آگاهی سیاسی سربازان ایرانی هم زینه (درجه) خود شد. یعقوب جنگ با بغداد را بپایان برد در حالیکه بسیار نزدیک به برچیدن همیشگی سنّت خلیفه گری در بغداد و پس از آن در سراسر جهان بود. سپس تا سه سال به دوباره سازی درونی ایران و زنده نمودن فرهنگ ایرانی پرداخت. در همه زندگی خویش این دو کار را پیش برد و در سالهای پسین بیشتر به این دو کار پرداخت. کوششهای فرهنگی یعقوب در بازسازی و زنده نمودن زبان ،ادبیات و فرهنگ پارسی نقش بسیار مُهمی داشته است و نام وی در زنده نمودن فرهنگ پارسی در کنار نام فردوسی جای می گیرد.او یک ملی گرا بود- به آزادی ایران بیش از رهایی اسلام می اندیشید- نگرانیش رهایی و سربلندی ایرانیان از چنگال خلفا (... الله های کنونی) بود - یکپارچگی ایران و زنده کردن فرهنگ آن را می پویید. هنر وی در جایگزینی زبان پارسی بجای زبان عربی در دستگاه اداریش بود و برای نخستین بار پس از یورش عربهای اسلامی به ایران، زبان پارسی دوباره زبان رسمی کشور می شد. یعقوب همه کارگزاران دادگاهها و دولت را وادار به پارسی سخن گفتن کرد. سخن گفتن به زبان عربی بجای زبان مادری را ننگ شمرده و سزا پذیر میدانست. گسترش زبان پارسی را انجام پذیر دانسته و آنرا پیش می برد. اگر مقام رسمی در کنار(حضور) وی با کسی عربی سخن می گفت، او آنرا بر نمی تابید و واکُنش نشان میداد. گفتنی است که فردوسی شاهنامه را بزبان پارسی نوشت و یعقوب سالها پیش از وی بنیاد ایران یکپارچه و منظم را در درازنای12 سال ریخته بود و گام بسیار بلندی در زنده ماندن زبان و فرهنگ ایران برداشته بود. و گرنه شاید با کاربُرد زوری زبان عربی ؛ زبان پارسی برای همیشه رخت بر بسته و بفراموشی سپرده میشد.

آرامگاه یعقوب لیث صفاری، رویگر سیستان، در روستای شاه‌آباد در ده کیلومتری دزفول است .                                                                 

تجزیه وترکیب شماره ی ( 13 )

13- ولا عارَ أن زالت عن الحُرّ نعمة      ولکنّ عاراً أن یَزولَ التجمُّلُ

التجمّل : الصبر

و: حرف استئناف ، غیر عامل ، مبنيّ علی الفتح .

لا : حرف النافیة للجنس ،عامل ، مبنيّ علی السکون .

عار: اسم ، مفرد ، مذکّر، جامد مصدر ( أوغیرمصدر) نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / اسم « لا »مفرد ومبنيّ علی علامة النصب وهو الفتح ببناء عرضيّ ومنصوب محلا .

أن : حرف مصدري ،عامل نصب ( سواء دخلت علی الماضي أم المضارع ) مبنيّ علی السکون .     

زالت : فعل ماض ، للغائبة ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ وأجوف (فیه إعلال بالقلب ) لازم ، مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ علی الفتح / فعلٌ وفاعله « النعمة » والجملة فعلیّةومصدر مؤوّل تقدیره « ولا عارَ زوالُ نعمة عن الحرّ » والجملة خبر لا النافیة للجنس في محلّ رفع .

عن : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ علی الکسر دفعا لالتقاء الساکنین .

الحرّ : اسم ، مفرد ، مذکّر، مشتقّ ( صفة مشبّهة من مصدر الحَرار وهذا المصدر قلیل الاستعمال ) معرفة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / مجرور بحرف الجرّ و« عن الحرّ »جارّ ومجرور متعلّقهما فعل زالت .

نعمة : اسم ، مفرد ، مؤنث ، جامد غیرمصدر ( أومصدر وهو مصدر الهَیئة ) نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / فاعل ومرفوع .

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ علی الفتح .

لکنّ : حرف مشبّه بالفعل ، عامل ، مبنيّ علی الفتح .

عاراً : اسم ، مفرد ، مذکّر، جامد مصدر ( أوغیرمصدر) نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / اسم لکنّ منصوب .

أن : حرف مصدري ،عامل نصب ( سواء دخلت علی الماضي أم المضارع ) مبنيّ علی السکون .     

یزولَ : فعل مضارع ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ وأجوف ( فیه إعلال بالإسکان ) ، لازم ، مبنيّ للمعلوم ، معرب / فعل منصوب بـ « أن » وفاعله « التجمّل » والجملة فعلیة مؤوّلة بالمصدر تقدیره « زوالُ التجمّل » خبر لکنّ مرفوع محلّا .

التجمّل : اسم ، مفرد ، مذکّر، جامد مصدر، معرفة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / فاعل ومرفوع .