مشورت طلایی 2
ومن کلام له علیه السلام ( شماره 146 )
وقد استشارَه عمرُبنُ الخَطّاب في الشُّخوص لِقتال الفُرس بنفسه
1) إنّ هذا الأمرَ لم یکنْ نصرُه ولا خِذلانُه بکثرةٍ ولا بقلّةٍ . وهو دینُ الله الذي أظهَرَه ، وجُندُه الذي أعدَّه وأمدَّه ، حتّی بلغَ ما بلغَ ، وطلَعَ حیث طَلَع ؛
2) ونحنُ علی موعود من الله ، واللهُ مُنجزٌ وعدَه ، وناصرٌ جُندَه .
3) ومکانُ القیِّم بالأمر مکانُ النِّظام منَ الخَرَز یَجمعُه ویَضُمّه : فإنِ انقطَعَ النظامُ تَفرَّقَ الخَرَزُ وذهبَ ، ثمّ لم یجتمعْ بحَذافیره أبداً .
4) والعربُ الیومَ ، وإنْ کانوا قلیلاً ، فهم کثیرون بالإسلام ، عزیزون بالإجتماع !
5) فکنْ قُطباً ، واستَدِر الرَّحا بالعرب ، وأصلِهم دونَک نارَ الحرب ، فإنّک إنْ شَخصتَ من هذه الأرض اِنتقضتْ علیک العربُ من أطرافها وأقطارها ، حتّی یکونَ ما تَدَعُ وراءک منَ العَورات أهَمّ إلیک ممّا بین یدیک .
6) إنّ الأعاجمَ إنْ ینظروا إلیک غداً یقولوا : هذا أصلُ العرب ، فإذا اقتطعْتموه اسْترحْتم ، فیکونُ ذلک أشدَّ لکَلَبهم علیک ، وطَمَعهم فیک .
7) أمّا ما ذکرتَ من مسیر القوم إلی قتال المسلمین ، فأنَّ اللهَ سبحانَه هو أکرَهُ لمسیرهم منک ، وهو أقدرُ علی تغییر ما یَکرَهُ .
8) وأمّا ما ذکرتَ من عددهم ، فإنّا لم نکنْ نقاتلُ فیما مَضی بالکثرة ، وإنّما کنّا نقاتلُ بالنصر والمعونة ! »
واژگان :
الشخوص : بیرون رفتن /هذا الأمر : منظور برپایی حکومت اسلامی در صدر اسلام / أظهره : هویدایش کرد ، استقرارش بخشید / أعدَّ : تدارک دید ، ساز وکارش را فراهم کرد / أمدّ : تایید کرد / منجز : برآورنده / القیّم بالأمر : کاردار ( منظور خلیفه ) / النظام : نخ و ریسمان که مهره ها درآن ردیف شوند / الخرز : مهره / حذافیر : جمع حِذفار : اصل چیز و همه ی چیز / قطب : محور / استدر : بگردان ، فرماندهی کن / الرحا : آسیاب / أصلِ : بینداز ، بیفروز ؛ آنان را در آتش جنگ بینداز ، یا به کمک آنها آتش جنگ بیفروز / انتقضتْ : شورید ، قیام کرد / العورات : شرمگاه ها ، نقاط ضعف ؛ عرب نقطه ضعف وضربه پذیر خود را به عورة تشبیه می کند / الأعاجم : جمع أعجم ، گنگ و زبان بسته ؛ عرب ، ایرانیان را چنین می خوانْد / اقتطعتم : از ریشه در آوردید / کَلَب : حرص وطمع / فیما مضی : در گذشته .
برگردان : 1) البته این موضوع ( یعنی دین اسلام ) یاری کردن وخوار کردنش به انبوهی وکمی لشگر نبوده است . واین دین خداست که استقرارش بخشید ، وسپاه اوست که تدارکش دید وتاییدش کرد ، تا آنکه رسیده به جایی که باید می رسید ، و آشکار شد به طوری که باید آشکار می شد
2) وما به وعده ای که خدا داد منتظریم ، وخدا به وعده ی خود عمل کند و سپاهش را یاری نماید .
3) وجایگاه زمامدار حکومت چون رشته ی مُهره است که آن را گرد می آورد وپیوندشان می دهد ، چناچه رشته بگسلد مهره ها پراکنده شوند وسوی خود روند ، از آن پس مهره ها هرگز کنار هم گرد نیایند .
4) عرب امروز اگرچه اندک است ، لیکن به خاطر اسلام بسیار است و با اتحاد شکست ناپذیر .
5) پس تو ( ای عمر ) محور آسیاب باش !!! وعرب را در عرصه ی آسیاب جنگ فرماندهی کن ، وآتش جنگ را بدستشان بیفروز و تو دامن خود را از هنگامه ی نبرد برچین !! ، چون اگر تو از این زمین ( یعنی شهر مدینه ) بیرون روی ، عرب از اطراف واکناف این شهر برتو بشورند !! ، تا آنجا که حفظ ونگهبانی سرزمین های ضربه پذیر که پشت سر می نهی ( منظور مدینه و شهرهای در اختیار حکومت اسلامی ) برایت مهمتر از رفتن به کارزار خواهد نمود .
6) ایرانی ها !!! تو را ببینند به یکدیگرگویند : این پیشوای عرب است ، اگر وی را ریشه کن کنید آسوده خاطر خواهید شد ، واین فکرشان آنان را برتو حریص تر و امیدشان را در از بین بردنت بیشتر می کند .
7) اما این که گفتی ایرانیان به جنگ مسلمین راه افتادند ، خدا ی سبحان از آمدنشان ازتو ناخشنودتر است و او برتغییر آنچه از آن ناخشنود است از تو تواناتر است .
8) اما آنچه در باره ی فزونی تعدادشان گفتی ، ما در گذشته با زیادی سپاهیانمان نجنگیدیم ، بلکه تنها به کمک ویاری پروردگار با آنان جنگیدیم .
برداشت :
1- داستان این نبرد ممکن است به دو حادثه اشاره داشته باشد : الف) جنگ قادسیه ، که شهری بوده است در پنج فرسخی کوفه به جانب غرب ، واین نبرد در نزدیکی آن شهر و درسال 14 هجری روی داد . ب) جنگ نهاوند که شهری است نزدیک شهر همدان . اما آنچه بیشتر راویان گفته اند به جنگ نهاوند مربوط است نه جنگ قادسیه .
2- جریان این داستان عبرت آموز که با این کلام علی بن ابی طالب همساز است به اختصار بدین قرار است : یزگرد شاهنشاه ایران وقتی که دید ایرانیان نبرد قادسیه را باختند گمان می کرد که عرب ها به فتح دشت اکتفا می کنند وبه سوی کوهستان ها نخواهند رفت ، چون فهمید که عرب تشنه تر از این است از مدائن که پایتخت ایران بود بیرون شد و به سردارانش در سراسر کشور نامه نوشت که وی را به لشگر ومال یاری کنند . از این پس سپاهی فراهم آمد وبه فرماندهی فیروزان قصد داشت از راه حُلوان به کوفه رود وکار عرب را بسازد . عمّار یاسر ، سردار عرب که از سوی عمر حاکم کوفه بود از این موضوع با خبر شد وبه عمر نامه نوشت و وی را با خبر ساخت .
عمر خطّاب نامه را گرفت وبربالای منبر رفت وگفت : ای مردم تاکنون به فرّ اسلام ویاری خدای در جنگ با عجم پیروزی با ما بوده است ، اکنون عجم سپاه گرد کرده اند تا نور خدای را بنشانند . اینک نامه عمار یاسر است که به من فرستاده است . می نویسد که اهل طوس وطبرستان ودماوند وگرگان وری واصفهان وقم وهمدان وماهین وماسبذان بر ملک خویش گرد آمده اند تا در کوفه وبصره با برادران ویاران شما درآویزندوآنان را ازسرزمین خویش !!! برانند وبا شما بجنگ آیند . رایی که در این باب دارید با من بگویید . طلحه گفت :ای امیر، رأی تو صائب تر است . هرچه گویی چنان کنیم . عثمان گفت : ای امیر به مردم شام بنویس تا از شام آیند وبه مردم یمن کَس بفرست نا از یمن آیند واز مردم بصره درخواه تااز آنجا آیند وتو نیز به تن خویش از اینجا راه کوفه پیش گیر وچون این همه خلق برتو فراز آیند سپاه تو بیشتر باشد وکار بر تو آسان گردد . مسلمانان که در پای منبر بودند این رأی عثمان را بپسندیدند وآفرین خواندند .
عمر روی به علی کرد که نیز آنجا بود وپرسید : رأی تو چیست یا ابا الحسن ؟ علی گفت : اگر سپاه شام همه از آنجابه یاری تو آیند ، روم بر آنجا دست اندازد واگر همه سپاه یمن آیند ، زنگیان بر ملک آنها طمع ورزند وآمدن تو نیز روی نیست وما از عهد پیغمبر ، هرگز به کثرت سپاه بر دشمن پیروز نشده ایم که پیروزی ما به حق بوده است نه به زور . اکنون رأی آن است که به سپاه شام وعمان ودیگر شهر ها بنویسی تا بر جای خویش بباشند وهر کدام سه یک از عده ی خویش را به یاری تو بفرستند . این رأی را عمر بپسندید !!! وآنگاه گفت : کسی را فرمانده جنگ کنم که طعمه ی این قوم نباشد . پس نعمان بن مقرن را که از یاران پیغمبر واز سواران عرب بود ودراین هنگام در کَسکر عامل خراج بود برین سپاه فرماندهی داد وبدو نامه نوشت که فرمانده سپاه تویی وفرمان داد که اگر نعمان کشته شود حذیفة بن الیمان فرمانده است واگر حذیفه به قتل آید جریر بن عبدالله وپس از او مغیرة بن شعبه وپس او اشعث بن قیس .
سپاه ایران به سرداری فیروزان ساز وبرگ بسیار آماده کرده بودند . دو لشگر در نزدیک نهاوند خیمه زدند وچندی در برابر یکدیگر نشستند . چون ایرانیان جنگ را نیاغآزیدند وهر روز به آنها از هر سوی کشور مدد می رسید ، عربان ستوه گشتند وبه هراس افتادند که فرجام کار چه خواهد شد ؟ سران سپاه عرب به چاره جویی نشستند ورأی چنان زدند که آوازه دراندازند که خلیفه ی مسلمانان در مدینه مرده است وباید سپاه جنگ ناکرده بازگردد چنین کردند وآهنگ بازگشت نمودند . ایرانیان از سنگرها وقلعه های خویش برآمدند تا عربان را دنبال کنند وبدین بهانه پراکنده شدند ، تا به تازیان رسیدند تازیان برگشتند وجنگی سخت درگرفت وچند روز به درازا کشید واز هر سوی خلقی بسیار کشته شدند . سرانجام سپاه ایران بشکست وبگریخت ونهاوند نیز به دست عرب افتاد .
3- متن کلام وداستان گفته شده گویای چیست ؟ گویای اتحاد است یا اختلاف ؟ چه کسی دشمن چه کسی است ؟ وچه کسی حاضر نیست که سر به تن چه کسی نباشد ؟ اگر آن طور که می گویند راست است ، چرا علی بن ابی طالب از فرصت بهره نگرفت وعمر را به قربانگاه نفرستاد ؟! وچرا های دیگر که به عهده ی خوانندگان خردمند می گذارم .
م منابع :
1- نهج البلاغه ، دکتر صبحی صالح .
2- نهج البلاغه ، فیض الاسلام .
3- دو قرن سکوت ، دکتر شادروان عبد الحسین زرین کوب .