تجزیه وترکیب شماره ( 18 )

أقیمُ بدار الحَزم – مادامَ حزمُها -       وأحري – إذا حالتْ – بأنْ أتحوَّلا

أقیمُ : فعل مضارع ، للمتکلّم وحده ، مزید ثلاثيّ بزیادة حرف واحد من باب إفعال ، معتلّ وأجوف ( إعلاله بالإسکان والقلب ) ، لازم ، مبنيّ للمعلوم ، معرب . / فعل وفاعله الضمیر المستتر فیه وجوباً تقدیره « أنا » والجملة فعلیّة و ابتدائیّة .

بـ : حرف ، عامل جرّ ، مبنيّ علی الکسر .

دار : اسم ، مفرد ، مؤنّث معنويّ و مجازيّ ، جامد غیر مصدر ، معرَّف بالإضافة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور بحرف الجرّ والجارّ والمجرور متعلَّقهما فعل « أقیم » .

الحزم : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدر ، معرَّف بأل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مضاف إلیه و مجرور فإضافته معنويّة أي حقیقیّة .

ما : حرف مصدريّ ظرفيّ ، غیر عامل ، مبنيّ علی السکون .

دام : فعل ماض ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( إعلاله بالقلب ) مبنيّ علی الفتح . / « مادام » فعل من الأفعال الناقصة و اسمه کلمة ( حزم ) والجملة فعلیّة ( أو اسمیّة في الأصل ) ومصدر مؤوّل تقدیره « مدّة دوام حزمها » ظرف ومنصوب محلّا . وخبره محذوف جوازاً تقدیره موجوداً وحُذِف للضرورة الشعریّة .

و : حرف عطف ، غیرعامل ، مبنيّ علی الفتح .

أحري : فعل جامد ، للتعجّب ، علی وزن الأمر ( لا هو فعل أمر لأنّه لیس بمعنی فعل الأمر ) ، معتلّ وناقص ( إعلاله بالإسکان والحذف) ، مبنيّ علی حذف حرف العلّة . / فعل وفاعله مصدر مؤوّل من ( أنْ أتحوّلا ) مرفوع محلّا والجملة فعلیّة .

إذا : اسم شرط ، غیر متصرّف ، من الأسماء الملازمة للإضافة إلی الجملة الفعلیّة ، نکرة ، مبنيّ علی السکون . / مفعول فیه ( أو ظرف للزمان ) متعلَّقه جواب الشرط منصوب محلّا . وقع الظرف بین الفعل وفاعله .

حالت : فعل ماض ، للغائبة ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( إعلاله بالقلب ) ، لازم ، مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ علی الفتح . / فعل و فاعله الضمیر المستتر فیه جوازاً تقدیره « هي » ومرجعها کلمة الدار ، الجملة فعلیّة وشرطیّة ومضاف إلیه ومجرور محلّا واعتراضیّة وجواب الشرط محذوف جوازاً یفسّره المذکور(أحري بأن أتحوّلا ) .

بـ : حرف زائد ، عامل جرّ ، مبنيّ علی الکسر .

أن : حرف مصدريّ ، عامل نصب ، مبنيّ علی السکون .

أتحوّلا : فعل مضارع ، للمتکلّم وحده ، مزید ثلاثيّ بزیادة حرفین من باب تفعّل ، معتلّ وأجوف ( لیس فیه إعلال ) ، لازم ، مبنيّ للمعلوم ، معرب . / فعل منصوب وفاعله الضمیر المستتر فیه وجوباً تقدیره « أنا » والجملة فعلیّة ومصدر مؤوّل تقدیره « تحوّلي » والمصدر المؤوّل متعجَّب منه مجرور لفظاً بالباء ومرفوع محلّا فاعل « أحري » ؛  و زیدت علیه ألف الإطلاق للضرورة الشعریّة .

 

        

تجزیه وترکیب شماره ( 17)

جادَ بالأموال حتّی              حسبوهُ الناسُ حُمقاً    ( أبو نؤاس )

جادَ : فعلٌ ماضٍ ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ وأجوف ( إعلاله علی الأصحّ بالإسکان والقلب ) لازم ، مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ علی الفتح . / فعل وفاعله الضمیر المستتِر فیه جوازاً تقدیره « هو » والجملة فعلیّة ابتدائیّة .

بـ : حرف ، عامل للجرّ ، مبنيّ علی الکسر .

الأموال : اسم ، جمع تکسیر ( ومفرده مالٌ وهو مذکّر ) ، جامد غیر مصدر ، معرِّف بأل ، معرَب ، صحیح الآخَر ، منصرف . / مجرور بحرف الجرّ والجارّ والمجرور متعلَّقُهما فعل « جاد » .

حتّی : حرف ابتداء ، عامل جرّ ، مبنيّ علی السکون وناصب بأنْ مضمرة .

حسبوا : فعلٌ ماضٍ ، للغائبین ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح وسالم ، متعدّ إلی مفعولین ، مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ علی الضمّ ، فعل من أفعال القلوب . / فعل وفاعله « الناس » والجملة فعلیّة ومصدر مؤوّل ومجرور محلّا بـ « حتّی » ، وضمیر الجماعة « واو في حسبوه » علامة للجمع المذکّر فقط . وهو علی لغة « أکلوني البراغیثُ » ونظیره في القرآن ( وأسرُّوا النجوی الذین ظلموا « الأنبیاء ، 3 » ؛ عَمّوا وصَمّوا کثیرٌ منهم « المائدة ، 71 » )

هُ : اسم ، غیر متصرّف ، ضمیر متّصل للنصب أو للجرّ ، للغائب ، معرفة ، مبنيّ علی الضمّ . / مفعول به أوّل منصوب محلّاً .

الناس : اسم ، مفرد ، ( أو اسم جمع ، واحدُه إنسان من غیر لفظه ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدر ، معرّف بأل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / فاعل ومرفوع .

حُمقاً : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدر ؛ و المصدر المجرّد کثیراً ما یُؤوّل إلی المشتق ویَحُلّ مَحلَه ، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به ثان منصوب .      

داستان خلقت آدم

سوره ی بقره آیات 30 تا 37 به این بحث پرداخته است . آیات به قرار زیر است :

1- «وإذْ قالَ ربُّک للملائکة إنّي جاعلٌ في الأرض خلیفةً قالوا أتجعلُ فیها مَنْ یُفسدُ فیها ویَسفکُ الدِّماءَ ونحن نُسبِّحُ بحمدک ونُقدِّسُ لک قال إنّي أعلَمُ ما لا تعلمونَ » (30 )

2- «وعلَّمَ آدمَ الأسماءَ کلَّها ثمّ عَرضَهم علی الملائکة فقال أنبئوني بأُسماء هؤلاء إنْ کنتم صادقینَ » ( 31 )

3- « قالوا سبحانَک لا علمَ لنا إلّا ما علّمْتَنا إنّک أنتَ العلیمُ الحکیمُ » ( 32 )

4- « قال یا آدمُ أنبئْهم بأسمائهم فلمّا أنبَئَهم بأسمائهم قال ألم أقلْ لکم إنّي أعلَمُ غَیبَ السماوات والأرض وأعلمُ ما تُبدُون و ما کنتم تَکتمون » ( 33 )

5- وإذ قلنا للملائکة اسجُدوا لآدمَ فسَجَدوا إلّا إبلیسَ أبی واستَکبَر وکانَ من الکافرینَ » ( 34 )  

6-وقلنا یا آدمُ اسکُنْ أنتَ وزوجُک الجنّة وکُلا منها رَغَداً حیث شِئتما ولا تَقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین » ( 35 )

7- فأزلَّهما الشیطانُ عنها فأخرَجَهما ممّا کانا فیه وقلنا اهبِطوا بعضُکم لبعضٍ عَدوٌّ ولکم في الأرض مُستقَرٌّ ومَتاعٌ إلی حینٍ » ( 36 )

8- فتلقَّی آدمُ من ربّه کلماتٍ فتابَ علیه إنّه هو التوّاب الرحیمُ » ( 37 ) 

برگردان :

1- و ( بیاد آر ) آن هنگامی را که پروردگار به فرشتگان فرمود : من در زمین خلیفه ای خواهم آفرید . گفتند : پروردگارا آیا کسی را درآن خواهی نهاد که تبه کاری می کند وخون ریز است . ما تو را ستایش می کنیم وتقدیست می کنیم . گفت : من چیزی می دانم که شما نمی دانید .

2- و به آدم همه ی اسما را یادداد ، آنگاه آنها را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت : اگر راست می گویید از حقایق این اسما به من بگویید .

3-گفتند : منزَّهی تو ! ما را هیچ علمی نیست مگر آنچه تو به ما یادداده ای ، توبراستی دانا وحکیمی .

4-فرمود : ای آدم ! حقایق این اسما را برای آنان آشکار نما . فرمود : آیا به شما نگفتم که من پنهان آسمانها و زمین را می دانم ، وآن چه که شما آشکار می کنید وپنهان می سازید را هم .

5-و ( یاد آور ) آن هنگامی را که به فرشتگان گفتیم ، به آدم سجده کنید پس سجده کردند مگر ابلیس که خودداری کرد ومغرور شد واز کافران شد .

6-وگفتیم : ای آدم ! تو با همسرت در بهشت ساکن شو واز آن در هر کجا که خواستید به فراوانی بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که دراین صورت ستمکار خواهید بود .

7-پس شیطان آن دو رابه خوردن از آن درخت فریب داد و آنان را از آن جا بیرون کرد ، پس گفتیم که از بهشت فرو شوید ، شما برخی دشمن برخی دیگر هستید ، وشما تا وقتی ، درآن قرار خواهید داشت و ازآن بهره مند خواهید بود .

8-پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت و وخدای براو بخشید ؛ چون که او بسیار توبه پذیر ومهربان است .

برداشت :

1-پروردگار پس از آفرینش جهان هستی و خلق موجودات در زمین ( آیه ی 29 همین سوره ) اراده کرد که موجودی دیگر بیافریند که با آنچه تاکنون خلق کرده است از هر جهت متفاوت باشد . این موجود را با صفت خلیفه معرفی کرد و برای رسمیت بخشیدن به این خلقت ، موضوع را با فرشتگان در میان نهاد . چرا پروردگار اراده کرد که پس از خلق آن همه موجودات ، موجودی دیگر هم بیافریند ؟ درست است که خلق دیگر موجودات کاری شگفت وبی نظیر وبی بدیل است اما هیچ یک از آنان نمی توانند نشانه وتابلوی شایسته ای از پروردگارشان باشند . چون آنان به هیچ روی مانند وشبیه پروردگار نیستند و خدای را تداعی نمی کنند . پس نیاز است که موجودی به عرصه ی وجود آید که شایستگی آن راداشته باشد که تابلوی شناسایی پروردگار باشد . از این روی این موجود را خلیفه نام نهاد . این موجود در نوع خود وخصوصیات ظاهری وباطنی اش خلیفه است . تک تک افراد این موجود به خاطر نظر به همان خصوصیات ، خلیفه هستند .در این صورت است که گزینش یکی از میان این جمع قابل قبول خواهد بود . خلیفه بودن مثل آمپول نیست که خدا هر وقت اراده کرد به کسی تزریق کند تا وی شایستگی گزینش بیابد . خلیفه ی پروردگار در جهان هستی فقط تعدادی انگشت شمار از این موجود نیستند بلکه همه ی افراد بشر ازحیث وجود و ویژگی های ظاهری وباطنی خداداده ،خلیفه هستند . مراد از خلیفه در این کلام این نیست که وی جانشین پروردگار است وفرمانروا و همه کاره در زمین ؛ در این صورت لازم می آید که خداوند اختیار خود را به وی تفویض کرده باشد وخودش در گوشه ای خزیده باشد بلکه همانطور که پیشتر گفته آمد ، مراد این است که این موجود درقیاس با دیگر موجودات به خداوند ی خدای نزدیکتر ومانند تر است چون به وی دو صفت مهم – تنها دو صفت ! – از صفات خودش را بخشیده است : تعقل واختیار . واین دو صفت از وی تابلویی برای شناسایی پروردگار می سازد در حالی که دیگر موجودات چنین تابلویی نیستند .     

2-فرشتگان در پاسخ به پروردگار گفتند که این موجود دو صفت مهم دارد : الف – فساد می آفریند . ب – خون ریز است . می دانیم که فرشتگان از خود علم ودانشی ندارند ودر نتیجه قدرت تحلیل واستدلال مستقلانه هم ندارند ، هر آنچه دارند تزریقی است وپروردگار در اختیارشان می نهد وآنان را جز این ، علم ودانشی نیست ( آیه ی 32 ) . پس فرشتگان این علم ودانش را از کجا آورده اند ؟ یا پروردگار دراختیارشان گذاشت تا این سخن را برزبان آورند یا از تجربه ها وداشته های پیشین بهره برده اند . این پاسخ فرشتگان به ما می گوید که پروردگار در دوره هایی بارها چنین خلقتی داشت و مخلوق آن دوره ها نتوانست آرزوها را برآورده کند وبه قول امروزی ها روسفید درآید . پس خدای اراده کرد که آنان را از میان برداردو خلقتی دیگر نماید . نمی دانیم که خدای درآن دوره ها به هنگام خلقت با فرشتگان چه گفت وفرشتگان چه پاسخ دادند . آیا آن مخلوق را خلیفه نامید ؟ آیا فرشتگان اعتراض کردند ؟ آیا پروردگار در پاسخ به اعتراض فرشتگان گفت که « إنّي أعلَمُ ما لا تعلمونَ » ؟در این باره اطلاعاتی در دست نیست . فرشتگان در پاسخ ، به هیچ صفت شایسته ای از آن مخلوق وهمچنین این مخلوق اشاره نکرده اند . آیا واقعاً هیچ صفت خوبی درآنان ندیده اند؟کمِ کم این است که دراین آیات چیزی در این باره نیامده است  .

3-وقتی فرشتگان زبان به اعتراض گشودند وگفتند که این موجود همچون هم نوعان گذشته اش فساد انگیز وخونریز است خدای منکر آن نشد وتنها به گفتن این جمله بسنده کرد : « إنّي أعلَمُ ما لا تعلمونَ» یعنی : بله هست ، اما صفات دیگری هم دارد که شما نمی دانید . از این سخن پیداست که خداوند این عبارت را درحق مخلوق دوره های پیشین نفرموده است و الا فرشتگان برآن آگاه بودند و برزبان می آوردند .

4-فرشتگان درادامه ی پاسخ گفتند که : « ونحن نُسبِّحُ بحمدک ونُقدِّسُ لک » ظاهرا خدای از این پاسخ چندان خرسند نگشت ، اگر قصد خدای تسبیح وتقدیس شبانه روزی بود سخن آنان را می گرفت واز خلق آدم منصرف می شد اما خدای از زبان چاپلوسی خوشش نمی آید ونیک می داند که از چاپلوسان کاری ساخته نیست وهمچنین یکنواختی را نمی پسندد وبه همین دلیل گفته است : « إنّي أعلَمُ ما لا تعلمونَ » .

5-آیه ی 30 تنها یک بار در قرآن آمده است .

6-آنچه در بالا آمد براساس برداشت از ظاهر آیات قرآن است آیا برداشت دیگری هم می توان از داستان خلقت داشت ؟ اما برداشتی دیگر از ماجرا از این قرار است : انسان ملیون ها سال پیش به وجود آمد ودرکره ی زمین زیست کرد . این انسان تا ملیون ها سال رشدی – هم ظاهری وهم فکری - نداشت وپیشرفتی نکرد اما پله های رشد وبالندگی را کم کم پشت سرگذاشت – واین رشدش تزریقی نبود بلکه طبیعی بود – وبا گذشت دیر زمانی به تجربه هایی نایل شد ، قدرت تعقل واختیار وی جرقه خورد وشروع به کار کرد تا این که به مرتبه ای رسید که توانست لیاقت وشایستگی مخاطب شدن پروردگار را بیابد وخداوند اکنون می تواند به این موجود افتخار کند وببالد و وی را گزیده ی خویش اعلام نماید . ویافتن چنین موقعیت وجایگاه که در طی ملیون ها سال دست داد باعث شد که خداوند وی را مخاطب سازد و خلیفه اش سازد وهمین جایگاه نو و جدید است که به خلقت تعبیر شد ه است . اما چون خواست که وی را خلیفه قرار دهد ، فرشتگان زبان به اعتراض گشودند وگفتند که وی فسادانگیز وخونریز است واین سخن آنان قابل پذیرش است چون قرن هاست که این موجود در روی کره ی زمین زندگی می کند وچنین کارهایی بارها از وی سر زده است . پروردگار نیز این دو صفت بشر را انکار نکرد ولی افزود که این موجود علاوه بر داشتن این دو صفت از این به بعد دو صفت دیگر هم در وجودش تبلور خواهد یافت ، که در آینده این دو ، دربرابر آن دو رویارو خواهند شد وانسان را به تعادل در حیات نزدیک خواهند کرد ، گرچه تعادل واقعی روی نخواهد داد . ( این برداشت با قانون جهش در طبیعت سازگار است اما با ظاهر برخی دیگر از آیات از جمله : آیه ی 1 از سوره ی نساء ، نمی سازد . چون قرآن به قانون جهش در طبیعت روی خوش نشان نمی دهد وبه قانون خلق دفعی وخلقت یک تن وهمه از یک تن باور دارد . )

7-خداوند حقایق ( أسماء ) را به آدم آموخت واز فرشتگان خواست که بگویند که آدم چه می داند اما فرشتگان چیزی برای گفتن نداشتند وبه عجز وناتوانی خویش اعتراف کردند . اما این که این حقایق چه بودند ، قرآن خبری از آن نمی دهد .

8-خدای از آدم خواست که آن حقایق را رو کند ، چون رو کرد فرمود که نگفتم که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید ( تو مو می بینی ومن پیچش مو ! ) البته قرآن حتی یکی از این حقایق را به عنوان مثال هم ذکر نکرد که چه بود و آدم چه دریافت کرده بود که مایه ی مباهات وی شده بود . در ضمن وقتی که آدم حقایق را بیان کرد فرشتگان ظاهراً سخنی بر زبان نیاوردند واین خدای بود که از طرفشان به سخن ادامه داد که : « نگفتم » آیا این حقایق همان قدرت تفکر واستدلال وقدرت اختیار بود یا چیزهایی دیگر ویا همه ی آن ها ؛ چیزی در این باره گفته نشده است .

9- وقتی که این توفیق برای آدم حاصل شد خدای از فرشتگان خواست که بروی سجده کنند . همه این کار راکردند جز ابلیس که از این کار سرباز زد وکارش به جای باریک کشیده شد ودر حلقه ی ناسپاسان در آمد . عجیب آن است که فرشتگان دوباره زبان به اعتراض نگشودند ودراین جا که جای اعتراض بود سخنی نگفتند ودر آن جا که جای اعتراض نبود ، اعتراض کردند . در این جا فرشتگان دعوت شدند که قبله ی خویش را از پروردگار بگردانند وبه سوی آدم رو کنند . آیا این کار برایشان سخت ودشوار نبود ؟ شاید بیم آن داشتند که دوباره مورد عتاب پروردگار قرار گیرند . از روند سخن در آیه چنین برمی آید که ابلیس در جایگاه نخست از معترضان نبود ونظری هم نداشت والا بیانش می آمد اما دراین جا چون سرنوشت ساز وحیاتی بود زبان به اعتراض گشود وحتی ذره ای از موقعیت خودش کوتاه نیامد .  

10-ابلیس با سرباز زدن از سجده بر انسان آیا از سجده ی پروردگار هم سر باز زد ؟ از آیاتی که دراین باره نازل شده است چنین بر نمی آید . ابلیس معتقد است که تنها پروردگار است که شایستگی پرستش رادارد و هیچ موجود دیگری چنین حقی ندارد،حتی اگر خودِ خدا بگوید ؛ چون خدا ، خدایی اش را به هیچ کس تفویض نکرده است !! شاید ابلیس برآن بود که این یک آزمونی است از سوی پروردگار برای وی تا صداقتش را بسنجد و وی نیز به زعم خودش از این آزمون سربلند بیرون آمد . آیا می توان گفت که ابلیس نخستین یکتا پرست است ویکتا پرست باقی ماند؟ !      

11- چرا خدای اعتراض ابلیس در سجده کردن بر آدم را برنتافت و وی را با صفات « إبا و استکبار و کفر » بدرقه کرداما درحق فرشتگان که آن اعتراض را برزبان آوردند مهربانی کرد و عتابی سخت متوجهشان نکرد ؟ اگر این اعتراض ها خبط واشتباه بود از هر دو گروه سر زد ، چرا یکی را درخانه جای داد ودیگری را روانه بیابان کرد ؟ الله أعلم بالصواب !

12- آدم بعد از آن سربلندی که برایش رقم خورد ؛ یعنی :  مجاب شدن فرشتگان وسکوتشان ، دریافت حقایق ، و اخراج رقیب سرسختش از میدان ؛ جای آن دارد که مورد لطف ومرحمت بیشتر قرار گیرد وجایگاهش معلوم شود ، پیام رسید که منزلگاه تو و همسرت باغ مینوست . این باغ با همه ی وسعتش وانواع نعمتهایش در اختیار این دو تن است . جالب این است که آدم از این باغ تعجب نکرد وسوالی طرح ننمود وبه نظر می رسدکه این باغ برایش آشنا ومعهود است والا از چند وچونش می پرسید . اما یکی از این نعمت ها بر آدم وهمسرش حرام گردید و تهدید هم از راه رسید که اگر به آن درخت ممنوع دست زدی پر وبالت سوزد وبیچاره شوی .

13- در آیات بالا پنج بار نام این موجود تازه از راه رسیده آدم اعلام شد اما از قرین وی سخنی به میان نیآمد و حوا که می گویند نام همسر وی می باشد از کتاب عهد عتیق اهل کتاب گرفته شده است .

14- خداوند در قرآن به طور معمول از مخاطب ساختن زن پرهیز دارد وزن طرف سخن وگفتگو ی خدای نیست . در این آیات هم نامی از همسر آدم به میان نیامده است وهمه جا گفته است : ای آدم !     

15- تعیین درخت ممنوع در باغ مینو به چه منظور بوده است ؟ آیا برای سنجش میزان پایبندی آدم به دستورات پروردگار بوده است ؟ هم خدای می داند که آدم ، اهل لغزش است وهم فرشتگان ؛ چون گفتند : « قالوا أتجعلُ فیها مَنْ یُفسدُ فیها ویَسفکُ الدِّماءَ » وخداوند نیز آن را انکار نکرد ، و هم ابلیس چون بر وی سجده نکرد : « فسَجَدوا إلّا إبلیسَ أبی واستَکبَر وکانَ من الکافرینَ » پس تعیین درخت ممنوع برای چه بود ؟ برای این بود که مچ ابلیس را بگیرد یا انسان را از بهشت براند ؟ یا چیزهای دیگر ؟ خدا داند !

16-شیطان به هر حال کار خودش را کرد وباعث فریب آدم شد وخدای به این بهانه وی را ازآن جا بیرون کرد وتا زمانی که پایانش معلوم نیست به وی فرصت داد تا درآن سرای زندگی کند واز رزق وروزی اش بهره ببرد تا تکلیفش را روشن سازد !!

17-آن که از سجده کردن خودداری کرد ، ابلیس نامیده شده است . وآن که آدم وحوا را فریفت ، شیطان تعبیر شده است . این شیطان که آدم وحوا را فریفته است ، نفس وخواهش ها ی نفسانی آدم وحوا بوده است نه آن ابلیس ! 

18-تعبیر « اهبطوا » که برای آدم وحوا رسید هبوط مقامی است نه هبوط مکانی . یعنی از آن جایگاه بلندی که نزد پروردگار داشتند وعزیز دردانه شده بودند ، فرو افتادند وفاصله ی مقامی آنان با خدای زیاد شد؛ نه این که از یک بلندی ای به پایین پرت شدند . پس این باغ مینو در جایی در همین کره ی زمین بوده است منتها در فضایی خوب وزیبا !! وقدر مسلم این است که این باغ مینو در کویر وبیابان وشن زار نبوده است . چرا فعل به صورت جمع « اهبطوا » به کار رفته است در حالی که به نظر می رسد که مخاطب دونفرند : آدم وحوا ؟!

19-از تعبیر « بعضُکم لبعضٍ عَدوٌّ » فهمیده می شود که شیطان با آدم دشمن است وبرعکس ؛ ابنای آدم که آدم وحوا نماینده ی آنها هستند با یکدیگر دشمنند ؛ وآدم وحوا هم با یکدیگر دشمن هستند چون خیر وصلاح یکدیگر را درنیافتند و دیگری را ازاین کار نهی نکردند وخوردند آنچه را نباید می خوردند .

20-آن درخت ممنوع چه بود ؟ گندم ، سیب و یا ... ؟ مهم نیست چه بود مهم آن است که وقتی ازآن خوردند به روایت قرآن به آنان فهمی دست داد که سابقه نداشت . آیا آن درخت ممنوع ، درخت علم ودانش بود !

21-پس ، از هریک از سه طبقه از موجودات ذکر شده در این آیات : فرشتگان ، ابلیس و آدم ،خطایی سرزد . فرشتگان عتاب شدند وسریع جا خوردند ، ابلیس روی حرف خودش پافشاری کردو مطرود شد ، انسان از کرده اش پشیمان شد وتوبه کرد ، اما از بهشت رانده شد .

22-خداوند توجهی دیگر به آدم کرد وچیزهایی به وی یاد داد و وی نیز توبه کرد ومورد لطف خدا قرار گرفت .

23-آدم با همه ی اشتباهات پیدا وپنهانش مورد بخشایش قرار گرفت وراه خودش را یافت اما چرا شیطان سخنش شنیده نشد و در نهایت مورد بخشایش قرار نگرفت ؟ تنها این وسط سر شیطان بی کلاه مانْد !