خواستن زندگی سرافرازانه !

 شابی ، شاعر جوان و پرآوازه ی تونسی از دست ستم وبیداد ستمکاران و خودرایان زمانه ی خویش می نالد . وی که می بیند فرمانروایان خودسر و از خدا بی خبرسرزمینش بر گرده ی مردم سوارند و برای مردم هیچ ارزشی نمی گزارند برآنان می تازد و آن ها را از سرانجام کارهای نادرست و زشت بیم می دهد .

إرادة الحیاة

إذا الشعبُ یومـا أراد الحیاة                         فلابدّ أن یستجیبَ القدر

ولا بدّ للیل أن ینـــــــــجلی                         ولا بدّ للقید أن ینــکسر

و مَن لم یعانقه شوق الحیاة                       تبخَّرَ فی جوّها و اندَثر

فویلٌ لمـــــن لم تَشقه الحیاة                      مِن صَفعة العدم المنتصر

کذلـــک قالت لی الکائناتُ                         وحدَّثنی روحُها المستتر

واژگان :

القدر : تقدیر ، سرنوشت . / ینجلی : ینجلی اللیل : تیره گی شب از میان رود ./ القید : زنجیر وبند ./ یعانق : در آغوش گیرد ، اظهار محبت کند ./ اندثر : فرسوده شود ، ازمیان رود ./ صفعة : پس گردنی ، پس سری . عدم المنتصر : نیستی پیروز .

برگردان :

 اگر ملت روزی بخواهد زندگی کند – باید سرنوشت ، پاسخ مثبت دهد .

وباید تیره گی شبِ تار زدوده شود – وباید زنجیر(ها) بشکند .

و هرکس که شوق زندگی در جان اوریشه ندوانده باشد – در فضای آن بخار شود و فرسوده گردد .

وای برکسی که زندگی ، او رابر سر شوق نیآورد – ووای بر او ازپس گردنی نیستی پیروزمند .

تمام هستی به من چنین گفته است – و درون مایه ی آن ها با من چنین گفتگو کرده است .

برداشت :

مردم همیشه زنده وپویا ، نجیب ومتین هستند . اگر ملت در زیر فشار و تندی قرار گیرند وبر آنان بیدادگری روا داشته شود ، بی شک ، شکیبایی خود را به کناری خواهند گذاشت و تصمیم می گیرند که سربلند و عزت مند زندگی کنند و در این راه هیچ کس را یارای رویارویی با آنان نخواهد بود . شب که نماد ستم وبیدادگری است چاره ای نداردجز این که تن در دهد . وزنجیر که یکی از ابزار های خشونت وتندی ستمکاران است ، باید شکسته شود . میل به زندگی سرافرازانه باید در وجود ملت رخنه کند ، والا درزیر دست و پا ی آن زندگی حقارت بار ازبین خواهند رفت . اگر زندگی ،  تک تک ملت رابرسر شوق نیآورَد وای بر او  و پیدا نیست که در صورت تحمل زندگی ذلت بار، ازدست ستمگر- که آن را نیستی پیروزمند می شمارد -  چه سیلی ها خواهد خورد وچه خواری ها در پیش خواهد داشت .      


 

عیسی به دین خود و موسی به دین خود !

 آیا اهل کتاب هم به بهشت می روند ؟

قرآن در سوره ی آل عمران آیه ی 199 می فرماید :

« وإنّ من أهل الکتاب لَمن یؤمن بالله وما أنزل إلیکم وما أنزل إلیهم خاشعین لله لا یشترون بآیات الله ثمنا قلیلا أولئک لهم أجرهم عند ربّهم إنّ الله سریع الحساب »

برگردان : عده ای از اهل کتاب کسانی هستند که به خدا و به آنچه که بر شما و خودشان نازل شده است ایمان دارند . مطیع فرمان خدایند . وآیات خدارا به بهای اندک نمی فروشند . پاداش این قبیل مردم نزد خدا محفوظ است . و خدا خیلی زود به حساب ها خواهد رسید .

خدا در آیه ی بالا از بخشی از اهل کتاب ستایش به عمل آورده است . سعادت و خوشبختی در این سرا و سرای آخرت را در ایمان به خدا و فرستادگان خدا دانسته است ؛ بنابراین اگر اهل کتاب به خدا ایمان داشته باشند و پیامبران الهی را قبول داشته باشند – که دارند – جزء مومنان به حساب می آیند و مثل مسلمانان ممکن است بهشتی باشند یا دوزخی !!  


 

آن روز از یاد نخواهد رفت!

 آیا جنگ تازیان با ایران یک جنگ دفاعی بود یا ابتدایی ؟

      اگر دفاعی بود از چه روی؟ آیا ایرانیان بر تازیان تاخته بودند که آن ها به اتنقام و خونخواهی برخاسته بودند ؟

      اگر ابتدایی بود ، به چه دلیل ؟  آیا ایرانیان از تازیان کمک و یاری خواسته بود ند تا آن ها را از زیر یوغ ساسانیان ستمگر زرتشتی  برهانند ؟

یا شاید نه این بود ونه آن ؛ بلکه تازیان به میل خود و از سر توسعه طلبی و ماجراجویی به ایران حمله آوردند !  

      قبیله ی بَکربن وائل در کناره ی رود فرات زندگی می کردند و گاه گاه بر آبادی ها و دهکده های مجاور مرز ایران می تاختند و چون مورد تعقیب مرزبانان واقع می شدند به درون صحرا می گریختند و جان به در می بردند .

      دو تن از جنگجویان این قبیله به سرحدهای ایران می تاختند و دست به غارت می زدند . فرد نخست دراطراف حیره راهزنی می کرد و دومی در اطراف شهر « اَبُلّه » . ضعف و سستی در کار ایرانیان ، بر گستاخی تازیان، روز به روز می افزود تا آن جا که همین مثنای راهزن نامه ای به ابوبکر نوشت و ضعف وسستی ایرانیان را به او گوشزد کردو از او خواست تا خلیفه به او کمک کند تا در مرزهای ایران به جهاد پردازد . مثنی می خواست که با این خوش خدمتی ، خلیفه وی را به فرماندهی سپاه برگزیند اما خلیفه خالد بن ولید را به فرماندهی برگزید و وی را زیر فرمان خالد قرار داد .خالد بیامد وحیره را به چنگ آورد اما پس از چندی مامور شام شد و کار حیره و عراق به مثنی واگذار شد . دراین میان خلیفه ی نخست در گذشت و خلیفه ی دوم از راه رسید .

       در این هنگام ، یزگرد ، شهریارجوان بر تخت شاهی نشست و تلاش کرد که کارهای درهم رفته ی حکومت را به سامان آورَد اما شرانگیزی سپاهیان و موبدان پایانی نداشت و چشم های خود را بر خطرهای کمین کرده پوشیدند و سرهای خود را در زیر برف فرو کردند و تنها به جاه و مال خود می اتدیشیدند .

یزگرد جوان که خطر تازیان قرصت طلب را احساس کرده بود ، رستم فرخ هرمزد را که سپهبد خراسان بود به درگاه خواست وبه او فرمان داد تا تازیان را به غایت گوش مالی دهد تا دیگر به سرزمین اهوراییان به کین نیندیشند . چون خبر به مثنای راهزن رسید موضوع را به عمر گزارش کرد . مردم مدینه از جنگ با فارسیان بیم داشتند اما همین مثنی آن ها را دل می داد و به پیکار با فارسیان بر می انگیخت و می گفت : ما بارها بر آنان تاختیم و بر آنان پیروز شدیم چطور شما با این همه قدرت وصلابت نتوانید . در این موقع خلیفه بر بالای منبر رفت و برای حاضران سخنرانی کرد و از جمله گفت : ای مردم ! خداوند شما را به زبان رسول ، گنج خسروان و قیصران وعده داده است ، بر خیزید وجنگ با فُرس را ساز کنید . مردم حاضر چون نام « فُرس » راشنیدند همه ساکت شدند مگر ابو عبید بن مسعود ثقفی صحابی معروف پیامبر ، که برخاست و گفت که من نخستین کس باشم که در این جنگ در آیم .

عمر، ابو عبید را به سرکردگی لشکری سوی عراق رهسپار کرد و این لشکر دو بار با مرزداران ایرانی در آویختند و پیروز شدند . این پیروزی ، آن ها را برانگیخت که به آن سوی فرات هجوم آورند . اما در آن سوی فرات با سپاهیانی پیل سوار روبرو شدند و ابو عبیبد در زیر پای پیلی مالیده شد و تازیان گریختند و خبر شکست به گوش خلیفه رسید ووی را بسی اندوهگین کرد .

اما از این پس تازیان به فکر ایران زمین بودند و به شکوه وجلال و آبادی و ثروت و طبیعت زیبا ی آن رشک می بردند و همه ی هم وغم خود را برای گشودن ایران صرف کردند و در پایان نیز به آن چه ناخواسته به ذهنشان خطور کرده بود رسیدند و به فتح ایران دست یافتند .

حاکمی آمد وحاکمی رفت اما مردم ایران با همه ی خرابی و ویرانی و کشتار و سوزاندن ، چیزی بهتر از گذشته گیرش نیامد !!

منبع : اقتباس از کتاب : دوقرن سکوت ، اثر جاویدان دکتر عبدالحسین زرین کوب ؛ خدایش بیامرزد .     



فتح دل یا فتح جسم ؟!

در کتاب درسی عربی دبیرستان سال سوم متوسطه ، درس دهم ، چاپ 1382 ،  متنی با نام « فتح القلوب » گنجانده شده است . این متن که درسه صفحه طراحی ونگاشته شده است با عکسی از میدان نقش جهان اصفهان مزیّن شده است . این متن قصد دارد با افتخار، تمامی فتوحات اسلامی را درست و انسانی و مطابق با قواعد اسلامی ارزیابی نماید ولی اعتراف می نماید که نمونه هایی عکس این ارزش ها نیز ممکن است در تاریخ فتوحات اسلامی رویداده باشد که سعی بلیغ می نماید تا آن را مشروع وقانونی جلوه دهد و دراین راستا ، نقل های تاریخی را کامل و تمام بیان نمی کند . 

آن رخداد تاریخی « فتح سمرقند » است . نمی دانم کتاب ،  چرا این همه فتوحات را ندیده گرفته و به سراغ فتح سمرقند رفته است ، آن هم فتح شهری در آن سوی جیحون و حوزه ی ماوراء النهر . شاید نمونه ای که بتوان به آن افتخار کرد، در این سوی جیحون از تیسفون گرفته تا آن سوی خراسان نیافته است !!

جمله هایی از کتاب را با هم می خوانیم :

إنّ الإسلام لم یفتح البلاد بهدف الاحتلال والسلب و النهب بل کان یفتح القلوب قبل فتح البلاد ! لقد غزا المسلمون مدینة سمرقند ، أیّام خلافة عمر بن عبدالعزیز من غیر إنذار و إعلان مُسبق . فقدّم أهالی المدینة شکوی إلی الخلیفة فأحال الخلیفة الدعوی إلی القاضی ، فحکم القاضی ببطلان الفتح الإسلامیّ للمدینة!!! لأنّ الفتح کان مخالفا لقواعد الإسلام الحربیّة فی مجال نشر الدین الإلهیّ . و لهذا أمر بخروج الجیش من المدینة ! فلمّا رأی أهالی المدینة هذه العدالة الإسلامیّة ، طلبوا البقاء تحت رأیة الإسلام ... !!!

 برگردان :

اسلام ، سرزمین ها را به منظور اشغال کردن و ربودن و چپاول کردن فتح نکرد بلکه پیش از فتح کردن سرزمین ها ، دل ها را فتح می کرد. مسلمانان در روزگار خلافت عمربن عبدالعزیز اموی بدون هشدار و اعلام قبلی به جنگ شهر سمرقند رفتند . پس مردم شهر، شکایتی را به خلیفه ارائه دادند و وی شکایت را به قاضی سپرد ، قاضی حکم به باطل بودن فتح شهر، توسط مسلمانان داد . چون فتح ، مخالف قواعد جنگی اسلام در راه گسترش بخشیدن دین الهی بود . و به همین دلیل ، خلیفه به خروج سپاه از شهر فرمان داد . وقتی که مردم شهر این دادگری اسلامی را دیدند ، خواستار ماندن در زیر بیرق اسلام شدند !!!

در منابع معتبر تاریخی فتح سمرقند این گونه تصویر گشته است :

شخصی به نام سعید بن عثمان ، اِمارت خراسان را به عهده داشت . وی با حاکم سمرقند صلح کرده بود که از او هفتصد هزار درم خراج بگیرد و تازیان با سمرقند و مردم و آیین آن ها کاری نداشته باشند . این صلح از هردو سوی پذیرفته شده بود وبه آن عمل می شد تا این که کار اِمارت خراسان به شخصی به نام قتیبه دسید .

 قتیبة بن مسلم باهلی در سال 86 هجری از دست حجاج بن یوسف ثقفی به امیری خراسان رسید . قتیبه همچون ارباب خود حجاج ، از شقی ترین و بی باک ترین و خونریزترین سرداران عرب بود .آن چه از بیداد و کشتار و تاراج که به خوارزم و تخارستان و ماوراء النهرکرد ، کسی نکرده بود . او پس از گشودن خونین شهر بخارا – که اینجا مجال پرداختن به آن نیست – با نادیده گرفتن پیمان صلح سلف خود ، آهنگ سمرقند کرد .  فتح سمرقند آسان دست نداد . یک چند آن را محاصره کرد اما مردم شهر مقاومت کردند و قتیبه با سپاه خود ، زمانی دراز پشت دروازه های شهر بماند . درباره ی فتح سمرقند در برخی از تاریخ ها داستانی آورده اند که مانند افسانه های هومیروس و شهر تروا می باشد . اما هرچه بود ، قتیبه این شهر را با خدعه و نیرنگ و بر خلاف قراردادهای مسلمانان گشود و به ناچار با غارت و کشتار و بیداد همراه بوده است . او مردم شهر را از سرای های خود بیرون راند وسپاه خویش را در خانه ها و سرای ها جای داد .

در این زمان تازه عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسیده بود . مردم شکایت به نزد خلیفه بردند و خلیفه یکی از قاضیان را فرمان داد تا موضوع را بررسی کند و به حق داوری نماید . قاضی حکم داد که باید تازیان و اهل سمرقند بردروازه ی سمرقند دگر باره نبرد کنند !!!!!؛ اگر اعراب پیروز شدند ، سمرقند را چون شهری که به عَنوه گشوده باشند تلقّی کنند و گرنه دیگر باره با آن ها عهدی تازه ببندند . مردم شهر که از این حکم عادلانه ، شگفت زده شده بودند و درد غم وکشتار و بی عفتی را چشیده بودند ، حاضر نشدند که بار دیگر شمشیر جهل و جنون در میانشان به کار افتد ، پس به حضور سپاهیان عرب در این شهر از سر ناچاری تن دادند .

چون به تاریخ به دیده ی تامل نگریسته شود وبه متن فوق توجه شود ، جا دارد که واژه به واژه ی آن متن، نقد وارزیابی شود وبارمعنایی متن و پیام آن بررسی شود تا سره از ناسره نمایان گردد .

به کجای این تاریخ درخشان باید افتخار کرد ! وچگونه می توان ، قاتلان را پرچم دار عدالت و مروّت و انسانیت نامید و از آنان تجلیل کرد و تاریخ را وارونه در اختیار جوانان این مرز و بوم نهاد؟      



نبرد پایانی !

یزگرد سوم پادشاه ایرانی چون دید که مدائن بزودی گشوده خواهد شد ، از آن جا بیرون شد . سپس نامه و پیام به سرداران خود در دیگر جای ها فرستاد و از آن ها یاری خواست . ازکناره ی خزر تا دریای هند و از جیحون تا دریای فارس سپاهی فراز آمد . فرمانده ی این لشکر فیروزان نام بود که در سر داشت به لشگرگاه تازیان در کوفه بتازد و آن ها را تارومار کند .

 عمار بن یاسر ، سردار تازیان چون خبردار شد ، نامه به مدینه نوشت و عمر بن خطاب نامه را برگرفت و بر بالای منبر شد و گفت : ای مردم ! تاکنون به یاری خدای در جنگ با عجم پیروزی از آنِ مابود و اکنون آنان از طوس ، طبرستان ، دماوند ، گرگان ، ری ، اصفهان ، قم ، همدان و ... سپاه گرد کرده اند تا در کوفه با برادران ما در آویزند وآنان را از آن جا برانند . چه می اندیشید ؟ طلحه ، صحابی بزرگ گفت : سخن تو درست تر است ! هرچه تو گویی آن کنیم . عثمان ، صحابی دیگر گفت : به مردم شام نام بنویس و ازآنان بخواه که به کمک بشتابند . به یمن کس بفرست که تا از یمن بیایند . از مردم بصره بخواه که برای کمک از شهر بیرون آیند و خود نیز به سوی کوفه رهسپار شو . تازیان که پای منبر عمر بودند ،  این پیشنهاد را پسندیدند و آفرین گفتند . اما عمر رو به سوی علی ( ع ) کرد وگفت : ای ابو الحسن ! تو چه می گویی ؟ وی گفت : اگر سپاه شام همه آیند شام ، از دست رود و همینطور یمن . از آنان بخواه که از نیرو های خود سه یک را به یاری بفرستند . ورفتن تو به کوفه نیز به صلاح نمی باشد بلکه همین جا بباش و سپاهیان را فرماندهی کن . عمر این دیدگاه را پذیرفت و آن کرد که علی به او پیشنهاد داد .

 سپاه تازیان به سرکردگی نعمان بن مقرن و لشکر ایرانیان به فرماندهی فیروزان در نزدیک نهاوند به هم رسیدند و یک چند در برابر یکدیگر نشستند . تازیان بسیار دوست می داشتند که ایرانیان آغاز گر جنگ باشند ، ولی چنین نشد . چون این آرایش چند روزی به درازا کشید در دل سپاه تازیان بیم و هراس راه افتاد که فرجام کار چه خواهد شد ؟ ناچار به نیرنگ و فریبی دست زدند . با آواز بلند چنین گفتند که چون خلیفه ی مسلمانان بمُرد آنان باید جنگ نکرده بازگردند و به پایتخت روانه شوند . آنان چون آهنگ بازگشت نمودند ، سپاهیان ایرانی از سنگرهای خود بیرون جهیدند و پراکنده شدند تا آنان را دنبال کنند ، ولی چون به تازیان رسیدند آنان بازگشتند و نبردی سخت میانشان در گرفت و چند روزی نیز به درازا کشید ولی سرانجام سپاه ایران شکست خورد و گریخت و نهاوند ، بی پشتوانه رها شد و تازیان به آن دست یافتند و .... ! گشوده شدن نهاوند در سال 21 هجری ، همه ی ایران رابه روی تازیان گشود و این نبردی پایانی بود ؛ دیگر نه دولتی بود و نه کشوری !!

فرو غلتیدن نهاوند در دستان تازیان ، چهارده سده پیشینه ی باشکوه ایران باستان را که هفت سده پیش از میلاد و هفت سده پس از آن کشیده شده بود ،  پایان بخشید . این رویداد تنها فرو غلتیدن یک فرمانروایی بزرگ نبود بلکه فرو غلتیدن دستگاهی تباه و فاسد بود . زیرا در پایان کار ساسانیان ،  کشور پریشان و بی سرانجام بود . بیداد و استبداد حاکمان در کنار کژ خویی و بی اخلاقی موبدان روحانی آسایش و امنیت مردم را به خطر انداخت .

 روحانیان زرتشتی چنان در اندیشه های بی پایه و سنت های کهن بی ریشه ،  فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه ها و سود وبهره های شخصی نداشتند و نمی توانستند یا نمی خواستند که از آیین خویش و اصول و بنیان های فکری آن که چهارده قرن به خورد مردم داده بودند و آن را بی شک وشبهه وانمود می کردند ، پشتیبانی کنند . از این رو هوشمندان مردم از این آیین سست و بی مغز سرخورده بودند و دنبال آیینی تازه می گشتند تا بلکه آنان را از این منجلاب آزاد کند .

    برگرفته ازکتاب : دو قرن سکوت ، نوشته گرانقدرزنده یاد دکترعبدالحسین زرین کوب

 

بهشت را به القاب دهند یا به اعمال ؟!

بعضی می گویند : ما چون شیعه هستیم و به ولایت باور داریم ، بهشتی هستیم و دیگران دوزخی هستند . چنین ادعایی چقدر درست است ؟ قرآن در سوره ی آل عمران آیه ی 142 می فرماید :

« أم حسبتم آن تدخلوا الجنّة و لمّا یعلم الله الذین جاهَدوا منکم و یعلم الصابرین »

برگردان : آیا می پندارید که به بهشت خواهید رفت و حال آن که هنوز برای خدا معلوم نشده است که از میان شما چه کسانی جهاد می کنند و چه کسانی پایداری می ورزند ؟

آیه مسلمانان را فارغ از هر گونه لقبی مخاطب می سازد و می گوید : این که بگویی من مسلمان هستم – چه برسد به این که بگویی شیعه هستم یا سنی- جواز عبور به بهشت نمی شود . تو که هر کار ناپسندی را مرتکب می شوی و هر سخن نابجایی را بر زبان می آوری و جای و وزن خود را نمی دانی ، چگونه ادعا می کنی که بهشتی هستی و از حساب پروردگار رستی و اگر گرفتاری ای در کارت پیدا شد ، شفاعت می شوی و زیر سبیلی در خواهی رفت !! زهی پندار نا بجا !! تا نکوشی و ندانی و نخوانی و با هر چه بدی و پلیدی است پیکار نکنی و در این راه استقامت نورزی از بهشت خبری نخواهد بود – عِرض خود می بری و زحمت ما می داری – این ها فکر می کنند که چون به حلقه ی مسلمانان وارد شدند و اسلام دینی است که حقیقت آن مغلوبیت ندارد ، پس در دنیا و آخرت غالب هستند و رستگار . آن ها از این نکته غافل هستند که غلبه دین به معنی غلبه ی دینداران نیست و حق بودن اسلام به معنی حق بودن مسلمانان نیست . در طول تاریخ ، مسلمانان بیشتر مدعی بودند و داد و فریاد می کردند و خیال می کردند که از شیپور حق می دمند در حالی که از هر گونه عمل و کار سازنده تهی بودند ونتیجه ی آن عقب افتادن و انحطاط بوده است .



شعری دیگر از ابو القاسم شابّي ( با جان مایه اجتماعي )

عنوان : به سرکشان جهان !

۱ – هان ای ستمگر خودرای !             

     دوستدار تاریکی ، دشمن زندگی

۲ – ناله های مردم ناتوان را به ریشخند گرفته ای        

     در حالی که دستان تو آغشته به خونشان است

۳ – زیبایی هستی را زشت می نمایی

     و بر بلندی های آن خار غم می کاری

۴ – مواظب باش که بهار، تو را نفریبد

     و صافی هوا و درخشندگی صبح

۵ – دراین افق پهناور، بیم تیرگی هاست

     و غرش تندر و بر پا شدن توفان ها

۶ – بر حذر باش که زیرخاکستر، شراره ی آتش است

     و هر کس خار بکارد ، زخم ها بچیند

۷– و تو دل خاک را با خون سیراب کرده ای

     و تو اشک به او نوشاندی تا این که جان تازه گرفت

۸ – نگاه کن و ببین که چگونه درو کردی

      سرهای مردم ، و گل های آرزو  را

۹– تو را سیل این خون ها خواهد برد

     و توفان آتش تو را در خود خواهد بلعید

متن عربی :

إلی طُغاة العالَم !

۱– ألا أیّها الظالمُ المستبدّ                 حبیبُ الظلامِ ، عدوُّ الحیاة

۲ – سخِرتَ بأنّاة شعبٍ ضعیف              و کفّک مخضوبة من دماه

۳ – و سِرتَ تُشوّه سِحر الوجود             و تبذُر شَوک الأسی في رُباه

۴ – رُویدک ! لا یَخدعنک الربیعُ              و صَحوُ الفضاء ، و ضوء الصباح

۵ – ففي أفق الرَّهب هَولُ الظلام          و قصفُ الرُّعود ، و عَصفُ الرِّیاح

۶ - حذار ! فتحتَ الرَّماد اللهیبُ             و من یَبذُر الشَوک یَجنِ الجِراح

۷ – تأمَّل ! هنالک ... أنّی حَصدتَ          رؤوس الوری ، و زهور الأمل

۸ – و روّیتَ بالدم قلبَ التراب               و أشربتَه الدمعَ ، حتّی ثَمِلَ

۹ – سیَجرُفک السیلُ ، سیلُ الدماء       و یأکلُک العاصفُ المشتعِل 

در باره ی متن :

شاعر در بیت های بالا ستمکاران را صلا می دهد و می گوید :

ای ستمکار ای دیکتاتور تو هوای تاریکی در سر داری و دشمن سرزندگی و شادابی هستی . چرا ملت را در بند کردی و آنها را می فریبی و به ریششان پوزخند می زنی ودر حالی که  خونشان از دستان تو می چکد . باده ی پیروزی سر می کشی و تخم اندوه و ناراحتی می کاری . در این پهندشت وطن روزی توفان هایی خواهد وزید و تندر ها از راه خواهند رسید . بترس از این خاکستری که بنا کردی ؛ چون زیر  آن آتشها نهفته است .

کمی بیندیش به کارهایی که کرده ای : سرها بریده ای ، گل ها پرپر کرده ای و ... .

خاک وطن را با خون آغشته ای و بر رخساره ی آن اشک روان کرده ای و این ها همه درجهت مخالف خواست تو نتیجه داد و به وطن جان و امید تازه داد به طوری که همه یکپارچه سیلی شدند که به زودی تو را به دیار نیستی خواهند برد .         

بخشی از یک قصیده ی اجتماعی ( از ابوالقاسم شابّي )

 بخشی از قصیده ی اجتماعی « ابو القاسم الشّابي » شاعر معاصر تونسی .

برگردان پارسی : به ملت .

۱– ای ملت ! کــــــــو دلِ تپنده یِ حساست ؟                 

کــــــــــو بلند پروازی و کــــــو آگاهی هایت؟

۲ – ای ملت !  کــــو جانِ با احساسِ هنرمندت؟            

کــــــــــــو پندارت و کــــــو درک و دریافتت؟

۳– ای ملت !  کــــــو هنرِ دلربایِ افسونگرت ؟          

 کـــــــــــو طرح ها و کــــــــو هم نوایی هایت؟

۴ – دریای زندگـــــــی پیرامون تو می چرخد             

 پس کــــــــو آن بی باک و کـــــــــــو آن دلیر؟

۵ – کــــــــوخواستِ زنده ماندنت ؟ هیچ هیچ !           

تنها مرگست و خامـــــوشی و اندوه وتــــــاریکی

۶ – زنـــــــدگی ای مـــــــــرده و دلی تهی                

و خونی کـــــــه دردها آن را بــه جوش نمی آورَد

۷ – و زندگی ای که در تاریکیِ هامون می خُسبد     

وبر بالای وی پندارهای نـــــادرست پرورش می یابد

۸– این آخر ! چه راه و رسم زنـــــــدگیست ؟       

« بسا زندگی ای که مرگ از آن آسانتر وسبکتر باشد !» 

 

عربی: إلی الشعب .

۱ – أين يا شعبُ !  قلبُک الخافقُ الحسّاسُ ؟   أين الطموحُ ، والأحلامُ ؟

۲ - أين يا شعبُ ! روحُک الشاعرُ الفنّانُ  ؟       أین ، الخَیالُ و الإلهامُ ؟

۳- أین یا شعبُ ! ، فنُّک الساحرُ الخَلّاقُ ؟       أین الرسومُ و الأنغامُ ؟

۴ – إنَّ یَمَّ الحـــــــیاة یَدوي حـــــــوالیک         فأین المُغامرُ ، المِقدامُ ؟

۵ – أیــــن عزمُ الحیاة ؟ لا شیء إلّا               الموتُ ، والصمتُ ، والأسی ، والظلامُ

۶ – عُـــمُـــــــــرٌ میّت ، و قــــــلب خَواء           و دمٌ ، لا تثیره الآلامُ

۷– و حیاة ، تنامُ في ظلمة الوادي                 وتنمو من فوقها الأوهامُ                 

۸ - أيّ عیش هذا ، و أيّ حیاة ؟                    ( ربّ عَیش أخفُّ منه الحِمامُ )       

در باره ی متن :

شاعر ملت خود را خطاب می کند و روزهای طلایی گذشته را به یادش می آورد و بر او نهیب می زند که از چه روی بی تفاوت و منفعل گشته است . مگر او آرزوی رسیدن به بلندای رشد و ترقی را در سر نداشت ! پس کو آن همه برنامه ها و طرح ها و اندیشه ها که در سر داشت ؟ چرا به این زندگی ننگین تن داده است و حاضر نیست خود را از زیر بار این خفت و خواری رهایی بخشد؟ بزرگی و سربلندی و عظمت در یک قدمی اوست پس چرا تصمیم نمی گیرد و بر نمی خیزد . آیااندیشه های باطل و خرافی او را به خواب خرگوشی فرو برده است وازدیدن این همه زبونی وحقارت به خودش نمی آید ؟                            


معانی الشهور القمریّة

1 – محرَّم : سُمّي بذلک لأنّ العرب قبل الإسلام حرّموا القتال فیه .

2 – صفر : سُمّي بذلک لأنّ دیارالعرب کانت تَصفرُ فیه أي تخلو من أهلها ؛ لخروجهم فیه منها لیبحثوا

             عن الطعام والکلأ و یُسافروا هَرَبا من حَرّ الصَّیف . 

3 – ربیع الأوّل : سُمّي بذلک لأنّ تسمیته جاءت في الربیع فلزمه ذلک الاسم .

4 – ربیع الآخر : سُمّي بذلک لأنّ تسمیته جاءت في الربیع أیضا  فلزمه ذلک الاسم ، و یقال فیه « ربیع

                   الآخر » و لا یقال « ربیع الثاني » لأنّ الثاني یوحي بوجود ثالث ، بینما لا یوجد غیر ربیعین .

5 – جُمادَی الأولی : سُمّي بذلک لأنّ تسمیته جاءت في الشتاء ، حیث یتجمّدُ الماء فلزمه ذلک الاسم .

6 – جُمادَی الآخرة : سُمّي بذلک لأنّ تسمیته جاءت في الشتاء أیضا ، فلزمه ذلک الاسم .  و یقال فیه «

جمادی الآخرة » و لا یقال « جمادی الثانیة » لأنّ الثانية توحي بوجود ثالثة ، بینما لا یوجد إلّا جُمادیان .

7 – رجب : سُمّي بذلک لأنّ العرب کانوا یعظّمونه بترک القتال فیه ، یقال : رجب الشيء أي هابَه وعظّمه .

8 – شعبان : سُمّي بذلک لأنّ العرب کانوا یتشعّبُون فیه أي یتفرّقون للحرب و الإغارة بعد قعودهم في

                شهر رجب .

9 – رمَضان : سُمّي بذلک اشتقاقا من الرَّمضاء ، حیث کانت الفترة التي سُمّيت به شدیدة الحرّ ؛ یقال :

               رمضت الحجارة ... إذا سَخَنت بتأثیر الشمس .

10 – شوّال : سمّي بذلک لأنّ تسمیته جاءت في فترة تشوّلت فیها ألبان الإبل « أي : نقصت و جفّ لبنها » .

11 – ذو القِعدة : سُمّي بذلک لأنّ العرب کانوا یقعُدون فیه عن الحرب و القتال علی اعتباره من الأشهُر

                     الحُرُم .

12 – ذو الحِجّة : سُمّي بذلک لأنّ العرب عرفوا الحج و زیارة الکعبة في هذا الشهر .      

توجیه وتوریه ( بخش سوم ) اعلام ومنابع

  • بشّار بن بُرد : ( 95 – 167 هـ = 714 – 784 م )

بشاربن برد العُقَیلی ، بالوَلاء ، أبو مَعاذ ، أشهَر المُولَّدین علی الإطلاق . أصلُه من طَخارستان ( غربيّ نهر جیحون ) و نسبتُه إلی امرإة « عُقَیلیّة » قیل إنّها أعتقته من الرِّقّ ، و کان ضریرا . نشأ في البصرة وقَدم بغداد و أدرک الدولتین الأمویّة و العباسیّة و و شعره کثیر و متفرّق ، من الطبقة الأولی . اتّهِم بالزندقة فمات ضربا بالسِّیاط ، و دُفن بالبصرة ، و کانت عادته إذا أراد أن یُنشد أو یتکلّم أن یتفل عن یمینه و شِماله و یُصفِّق بإحدی یدیه عای الأخری ، ثمّ یقول .

 

  • الحسن بن سهل : ( 166 – 236 هـ = 782 – 851 م )

هو بنُ عبدالله السرخسيّ ، أبو محمد : وزیر المأمون العباسيّ ، و أحد کِبار القادة و الوُلاة في عصره ، اشتهر بالذَّکاء المفرط ، والأدب و الفصاحة و حُسن التوقیعات و الکرم ، و هو والدُ بوران ( زوجة المأمون  ) و کام المأمون یُجلُّه و یُبالغُ في إکرامه ، و للشعراء فیه أمادیح . أصیبَ بمرض السُوَیداء سنة 203 هـ ، و تُوفّي في سرخس ( من بلاد خراسان ) و قال الخطیب البغداديّ : هو أخو ذي الریاستین الفضل بن سهل ، کانا من أهل بیت الریاسة في المجوس و أسلما ، وهما و أبوهما " سهل " في أیام الرشید . 

 السُویداء : مالیخولیا .

  

  • پوران : ( 191 – 271 هـ = 807 – 884 م )

      بوران بنتُ الحسن بن سهل ، زوجة المأمون العباسيّ : من أکمل النساء أدبا و أخلاقا .  

      اسمها " خدیجة " وعُرفت بـ " بوران " . بنی بها المأمون في « فم الصلح » و توفّیت ببغداد

      و لیس في تاریخ العرب زَفاف أنفقُ فیه ما أنفق في زَفافها علی المأمون سنة 209 هـ . و 

      للشعراء في وصف تلک اللیلة شعر غیر قلیل . وفي القاموس : البُورانیّة ، طعام یُنسَبُ  

      إلی بوران بنت الحسن .

      غذای بورانی : غذایی است که ساخت آن برای بار نخست به بوران دختر حسن بن 

      سهل نسبت داده می شود و آن بادمجان پخته شده در روغن و ... را گویند که هنوز در 

      بعضی از شهر های ایران مرسوم است . البته در شمال ایران نیز " بورانی " معروف است

      اما این غیر از آن می باشد ، چون این بورانی ماستی است که در آن انواع سبزی های 

     تفت داده شده به همراه انواع ادویه ریخته می شود . 

 

  • المامون العباسيّ : ( 170 – 218 هـ = 786 – 833 م )

عبدالله بن هارون الرشید ، أمّه جاریة فارسیّة ، سابعُ الخلفاء العباسییّن في العراق ، و أحد أعاظم الملوک في سیرته و علمه و سَعة مُلکه . نَفِذ أمرُه من إفریقیّة إلی أقصی خراسان و ماوراء النهر و السند . ولي الخلافة بعد خلع أخیه الأمین ( سنة 198 هـ ) فتمّم ما بدأ جدّه المنصور من ترجمة کتب العلم و الفلسفة و ازدهرت في عهده حرکة النقل والترجمة ؛ قضی علی الخوارج في خراسان ، حارب الإمبراطور البیزنطي تیئوفیل و أجبره علی قبول الصلح سنة 820 م ، و أتحَف ملوک الروم بالهدایا سائلا أن یصلوه بما لدیهم من کتب أفلاطون و أرسطاطالیس و أبقراط و جالینوس و إقلیدس و بطلَیموس و غیرهم . فاختار مَهَرَة التراجمة ، فتُرجِمت . فحضّ الناس علی قراءتها ، فقامت دولةُ الحکمة في أیامه و أنشأ « بیت الحکمة » . أطلقَ حریّة الکلام للباحثین و أهل الجدل و الفلاسفة ، لولا المِحنة بخلق القرآن في السنة الأخیرة من حیاته . کان فصیحا ، مفوّها،  واسع العلم و محِبّا للعفو . و تُوفّي في « بَذَندون » و دُفن في مدینة طَرَسوس .

( طرسوس مدینة في جنوبي ترکیا الآسیویّة . فتحها المأمون سنة 788 م )  

 

 

  • سراج الدین الوَرّاق : ( 615 – 695 هـ = 1219 – 1296 م )

 عمر بن محمد بن حسن ، أبو حفص ، سراج الدین الوَرّراق : شاعر مصر في عصره . کان کاتبا لوالیها یوسف بن سباسلار و توفّي بالقاهرة .

 

  • أشعث بن قیس : ( 23 ق هـ - 40 هـ = 600 – 661 م )

الأشعث بن قیس بن معدی کرب الکِنديّ ، أبو محمد : أمیر کِندة في الجاهلیّة و الإسلام . کانت إقامته في حضر موت ، و وفد علی النبيّ بعد ظهور الإسلام في جمع من قومه ، فأسلَم . وشهد الیرموک فأصیبت عینُه . و لمّا ولي أبو بکر الخلافة امتنع الأشعث و بعضُ بطون کِندة من تأدیة الزکاة ؛ فتنحّی والي حضر موت بمن بقي علی الطاعة من کندة ، و جاءته النجدة فحاصر حضر موت ، فاستسلم الأشعث و فُتحت حضر موتُ عَنوة . و أرسِل الأشعث موثوقا إلی أبي بکر و زوّجه أخته أم فروة ، فأقام في المدینة و شهد الوقائع  . ثم کان مع سعد بن أبي وقّاص في حروب العراق . ولمّا آل الأمر إلی عليّ کان الأشعث معه یوم صفّین ف علی رأیة کندة  و حضر معه وقعة النهروان و ورد المدائن ثم ّ عاد إلی الکوفة فتُوفّي فیها علی إثر اتّفاق الحسن و معاویة .

 

  • أبو تمّام : ( 188 – 231 هـ = 804 – 846 م )

حبیب بن أوس بن الحارث الطائيّ ، أبو تمّام : الشاعر ، الأدیب . أحد أمراء البیان . ولد في جاسم ( من قری حُوران بسوریة ) و رحل إلی مصر ، و استقدمه المعتصم إلی بغداد ، فأجازه و قدّمه علی شعراء وقته فأقام في العراق ، ثمّ ولي برید الموصل ، فلم یتمّ سنتین حتی توفّي بها . کان أسمر طویلا فصیحا حُلو الکلام فیه تمتمة یسیرة ، یحفظ أربعة عشر ألف أرجوزة من أراجیز العرب غیر القصائد و المقاطیع . في شعره قوّة و جَزالة .

تمتمة : سخن را در دهان گردانیدن و درنگ کردن . 

 

  • أبو الطیّب المتنبّي : ( 303 – 354 هـ = 915 – 965 م )

أحمد بن الحسین الجُعفيّ الکوفيّ الکِنديّ : الشاعر الحکیم و أحد مفاخر الأدب العربيّ ، له الأمثال السائرة و الحِکم البالغة والمعاني المبتکرة . ولد بالکوفة في محلّة تسمّی " کندة " و إلیها نسبته . نشأ بالشام ثمّ تنقّل بالبادیة یطلب الأدب و علم العربیّة و أیّام الناس و و قال الشعر صبیّا . وتنبّأ في بادیة السّماوة ( بین الکوفة والشام ) فتبعه کثیرون ، و قبا أن یستفحل أمرُه خرج إلیه لؤ لؤ (  أمیر حِمص  نائب الإخشید ) فأسره و سجنه و رجع عن دعواه . و وفد علی سیف الدولة ابن حمدان ( صاحب حَلَب ) سنة 337 هـ ، فمدحه و حظي عنده . ومضی إلی مصر فمدح کافور الإخشیديّ و طلب منه أن یُولّیه ، فلم یُولّه کافور ، فغضب ابو الطیّب و انصرف یهجوه . وقصد العراق فقُرئ علیه دیوانه . و زار بلاد فارس فمرّ بأرّجان و مدح فیها ابن العمید و کانت له معه مساجلات ( مفاخرت و هم چشمی ) . و رحل إلی شیراز فمدح عضد الدولة ابن بویه الدیلميّ و عاد یرید بغداد فالکوفة . فعرض له فاتک ابن أبي جهل الأسديّ في الطریق بجماعة من أصحابه . و مع المتنبّي جماعة أیضا . فاقتتل الفریقان فقُتل أبو الطیّب و ابنه محسّد و غلامه مفلح بالنعمانیّة ( بالقرب من دیر العاقول في الجانب الغربيّ من سواد بغداد ) و فاتک هذا هو خالُ ضَبّة بن یزید الأسديّ ، الذي هجاه المتنبّي بقصیدته البائیّة التي مطلعها :   

ما أنصَف القومُ ضَبّة     و أمّه الطُّرطُبّة !  

و هي من سقطات المتنبّي .

  • نصیر الدین الحمّاميّ : شاعر مصري ، کان في البدایة حمّامیّا ثم انصرف إلی إنشاد الشعر و توفّي سنة 712 هـ .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع :

 

  1. القرآن الکریم ؛  ترجمه عبدالمحمد آیتی ، اتشارات سروش ، 1367 . 
  1. المجاني الحدیثة ؛ بإدارة فؤاد أفرام البستاني ، دار المشرق ، الطبعة الثالثة .
  1. المنجد في الأعلام ؛  

 

  1. الأعلام ؛ خیر الدین الزِّرِکلي ، دار العلم للملایین ، الطبعة السابعة ، 1986 . 

 

  1. جواهر البلاغة ؛ السیّد أحمد الهاشميّ ، دار الفکر ، بإشراف صدقي محمد جمیل ،1994 م . 
  1. معالم البلاغة ؛ محمد خلیل رجائی ، انتشارات دانشگاه شیراز ، چاپ سوم ، 1359 .
  1. دُرر الأدب ؛ عبدالحسین ناشر ، معروف به حسام العلما ، انتشارات دار الهجرة .
  1. معجم « لاروس » عربی – فارسی ، دکتر خلیل جُرّ ، ترجمه ی سید حمید طبیبیان ، انتشارات امیر کبیر ، 1363 . 

 

توجیه وتوریه ( بخش دوم )

التوریة

( به فارسی : ایهام )

توریه : در لغت ، مصدر : ورَّیتُ الخبرَ توریة ، می باشد ؛ که به معنی پنهان کردن آن خبر و آشکار کردن غیر آن خبر است . ( المُورَّی به : معنای قریب ، و المُورَّی عنه : معنای بعید . )

 

ساختی از سخن است که گوینده ،  واژه ای را به کار می برد که دو معنا دارد : یکی : معنای نزدیک و نامقصود که دلالت واژه بر آن معنا ،  آشکار است ، ودیگری معنای دور موردِ نظر ، که دلالت واژه بر آن پوشیده و پنهان است .  شنونده می پندارد که که گوینده ، معنای نزدیک را خواسته است ، حال آن که او ، تنها ، معنای دور را به کمک قرینه ای که به آن اشاره دارد اراده کرده است ولی آشکارش نمی کند ، وآن را از غیر بیدار و  غیر زیرک پنهان می دارد و تنها فرد هوشمند است که آن را در می یابد .  

 

چون این سخن خداوند برین :

« و هو الذي یَتوفّاکم باللیل و یعلَم ما جَرحتم بالنّهار  » – سورة الأنعام ، الآیة 60 .  

 

برگردان : او کسی است که شبانگاهان روح شما را ( به هنگام خواب ) می گیرد و آن چه را در روز به دست آورده اید ،  می داند ( گناهانی را که کرده اید ، می داند )

 

« جرحتم » دو معنا دارد : معنای نزدیک ، که مجروح شدن وبه دست آوردن است  ؛ ومعنای دور ، که دست زدن به گناه و ارتکاب آن می باشد . به همین دلیل است که توریه را ، ایهام یا تخییل گویند .

 

 

چون این سخن سراج الدین الوَرّاق شاعر :

 

أصونُ أدیمَ وجهي عن أُناس                 لقاءُ الموت عندهم الأدیبُ

 

وربُّ الشـــعر عندهُمُ بَغیض                 و لــــو وافَی به لهمُ حبیبُ

 

برگردان : پوستِ چهره ام را از مردمی پاس می دارم که دیدار مرگ ، پیش آنان ،  چون بر خورد با ادیب است . / شاعر نزد آنان دشمن است ، گرچه در حد کمال ، شعری را حبیب برایشان بسراید .

 « حبیب » دو معنا دارد : معنای نزدیک ، دوست است که مراد گوینده نیست ، و معنای دور حبیب بن أوس طائی شاعر وملقب به ابو تمّام است که این معنا ، مورد نظر شاعر است .   

  

توریه چهار قسم است : مُجرَّّده ، مُرشَّحه ، مُبیَّنه ، مُهیَّأه .

 

1 – مجرّده : آن سخنی را گویند که هیچ واژه ای که متناسب دو معنا باشد ، در آن به کار

      نرود .

 

 الف - مثل سخن حضرت ابراهیم ، که نمرود ستمگر وقتی در بار ه ی همسرش سوال کرد ، گفت : « هذه أختي » : ایشان ، خواهر من است .

 از واژه ی « أخت » دو معنا اراده شده است : معنای نزدیک : خواهر ، یعنی فرزندِ پدر و مادرم ، که این معنا مراد نبوده است  ؛ معنای دور : خواهر دینی ، که این معنا مراد بوده است .

 

ب - آیه ی 60 از سوره ی انعام که در بالا آمده است .

 

ج - « الرحمن علی العرش استَوی » - سورة طه ، الآیة 5 .

 

برگردان : خداوند رحمان بر عرش استیلا دارد .

 

« استوی » در آیه دو معنا دارد : معنای نزدیک : استقرار بر جسم است ، که مراد نیست . و معنای دور : استیلا ؛ یعنی تسلط داشتن است که مراد آیه می باشد ؛ در حالی که واژه ی متناسب هیچ یک از معنای نزدیک و معنای دور ،  در این آیه به کار نرفته است . اما شنونده با شنیدن واژه ی « استوی » در آغاز به معنای نزدیک گرایش پیدا می کند ، ولی قرینه ی عقلیه مانع از حمل لفظ بر معنای قریب می شود زیرا استقرار ،  مستلزم جسمیّت است و آن بر خدای برین غیر ممکن می باشد .  

 

 

2 -  مرشّحه :  آن سخنی را گویند که گوینده ، واژه ای که متناسب معنا ی نزدیک باشد را ، در آن به کار برد . و به همین دلیل آن را ، مرشّحه ( تقویت شده ) نامند ؛ معنای نزدیک ، چون مراد نیست ، به سان امری ضعیف است که به کمک آن واژه ، تقویت شده است .

 

الف - « والسماء بنیناها بأید » - سورة الذاریات ، الآیة 47 .

 

برگردان : و آسمان را به قدرت خویش بر افراشتیم .

 

« أید » دو معنا دارد : معنای نزدیک : عضو بدن ، که یکی از لوازم آن " بنینا " بر اساس ترشیح  ذکر شده است ، که این معنا مراد نیست . ومعنای دور : قدرت و توان ، می باشد که مراد است .

  • مرشّحه خود ، به دو دسته تقسیم می شود : یک : لازم توریه ، پیش از آن به کار رود . دو : لازم توریه ، پس از آن به کار رود ؛ که از پرداختن به آن خودداری می شود .

 

ب - « ولا یَدینون دینَ الحقّ حتّی یُعطُوا الجزیة عن یدٍ و هم صاغرون » - سورة التوبة ، الآیة 29

 

برگردان : و به دین حق نمی گروند تا با کمال خواری به دست خود جزیه ( مالیات ) دهند .

 

واژه ی « ید » دو معنا دارد : یک : معنای نزدیک : دست ، که عضوی از بدن است و ذکر " یعطوا " یکی از لوازم و متناسب این معنا است بر سبیل ترشیح . دوم : معنای دور : ذلّت و خواری است ، که این معنا در این آیه مراد است .     

 

ج -  حَمَلناهم طُرّا علی الدُّهم بعدما                خَلَعنا علیهم بالطِّعان مَلابساً

 

برگردان : ما همه ی آنان را با زنجیر های سیاه می بریم پس از آن که جامه هایشان را با نیزه ها دریده ایم .

واژه ی « دُهم » دو معنا دارد : معنای نزدیک : اسبان سیاه است ، که مراد شاعر نیست ؛ و معنای دور : زنجیر های آهنی سیاه رنگ است که این معنا ، مراد گوینده است . و ذکر واژه ی « حملنا » لازم معنای نزدیک است که بر اساس ترشیح به کار رفته است .

دُهم : جمع " أدهم " و به معنی : سیاه اسب ، است .

 

 

د - چون این سخن نصیر الدین الحَمّاميّ :

 

أبیــــــــاتُ شِـــــــــعرک کالقُصور                   و لا قصــــــــــورَ بها یَعـــــُوق

 

و مــــــــــــــــــن العجائب لفظُها                   حُــــــــــ رّ و معناهــــــا رقیق  

 

برگردان : ابیات شعر تو ، چون کاخ هاست ، و هیچ کوتاهی ای از درک معنای آن در کار نیست

/ و از شگفتی ها این است که واژه ی آن آزاد و و معنایش لطیف است .

 

واژه ی « رقیق » دو معنا دارد : معنای نزدیک : برده ، که مراد شاعر نمی باشد . و معنای دور : لطیف وظریف است ، که مراد شاعر است . و آوردن واژه ی « حُرّ » متناسب معنای نزدیک و یکی از لوازم آن است ، که در بیت به کار رفته است . 

 

در فارسی :  

 

در گوشه ای نشسته ام اکنون و همچنان          هستم زدست مردمکی چند در عذاب

 

« مردمک » در این بیت به معنا حمل می شود : معنای نزدیک : مردم حقیر و پست ، که مراد شاعر نیست . معنای دور : مردمک چشم ، که با آوردن واژه ی " دست " به معنای نزدیک اشاره دارد و از لوازم آن است بنابر ترشیح .   

 

3 – مبیّنه :  آن سخنی را گویند که گوینده ، واژه ای که متناسب معنا ی دور ( المُورّی عنه ) باشد را در آن به کار برد . و به همین دلیل آن را ، مبیّنه ( آشکار شده ) نامند  ، چون پیش از آن پنهان بود ه است .

 

الف - یا مَـــــــــــن رآني بالهُموم مُطوَّقا                     وظَلَلتَ مِن فقدي غُصونا في شُجُون

 

        أ تَلومُني في عِظَم نَوحي و البُکاء                     شأنُ المُطوَّق أن یَنـــوحَ علی غُصون  

 

برگردان : ای کسی که مرا با اندو هایی که گرداگرد م را فراگرفته ، دیده ای ، و به خاطر از دست دادن من ، چون شاخه هایی در راه های بیابان ها ، گم گشته ای . / آیا مرا به خاطر فزونی و بزرگی ناله ها و گریه ها یم ، سرزنش می کنی ؟ کار پرنده ی طوق دار ناله کردن بر شاخه هاست .

 

مُطوّق دو معنا دارد : معنای نزدیک ، دور زده شده ؛ چیزی که گرداگرد کسی را گرفته است یا او را دور زده است . و این معنا مراد شاعر نیست .  معنای دور : پرنده ی طوق دار ، که آوردن « ینوح علی غصون » اشاره به معنای دور دارد و با این عبارت ، معنای دور که پنهان بوده است ، آشکار شده است .

 

ب – چون این سخن  ابو الطیّب المُتنبّي :

 

برَغم شبیبٍ فارَق السیفُ کفّه        و کانا علی العِلّات یَصطحبان

 

 کأنّ رِقابَ الناس قالت لسیفـــه        رفیقُک قیسيّ و أنتَ یَمانيّ

 

برگردان : برخلاف خواست شبیب ( شبیب بن جریر عقیلی  ) شمشیر از کَفَش جدا شد در حالی که این دو در همه ی رویداد ها با هم همراه بودند . / گویا گردن های مردم به شمشیر شبیب گفته اند که دوست تو قیسی ( از تبار قیس ) است و تو یمانی هستی .

 

واژه ی « یمانيّ » در دو معنا به کار رفته است : معنای نزدیک : مرد منسوب به یمن ، که مراد شاعر نیست . معنای دور : شمشیر یمانی است که معروف بوده است . و این معنا مراد شاعر می باشد .

 

آوردن واژه ی « سیف » اشاره به معنای دور دارد و با آن متناسب است و به همین دلیل به آن مبیّنه گفته می شود . البته هر چه معنای دور پنهان تر باشد و یافتن آن سخت تر ، ارزش این ساخت بیشتر می شود ؛ چون در این صورت ،  تنها ،  قابل فهم برای زیرکان و هوشمندان است . 

 

 

  • مبیّنه نیز خود به دو دسته تقسیم می شود : یک : لازم توریه ، پیش از آن به کار رود . دو : لازم توریه ، پس از آن به کار رود ؛ که از پرداختن به آن خودداری می شود .

 

در فارسی :  

 

براستی که نه هم بازی تو بودم من              تو شوخ دیده مگس بین که میکند بازی

 

واژه ی « بازی » در مصرع دوم ، بر دو معنا حمل می شود : معنای نزدیک و غیر مقصود : لعب و بازی و سرگرم شدن است . و معنای دور و مقصود : پرنده ی شکاری است ، و واژه ی " مگس " از لوازم و کلمات متناسب با معنای دور است ، که آن را واضح و آشکار کرده است .  

 

و همچنین مثل این سخن مسعود سعد سلمان :

 

آرد هوای نای مرا ناله های زار                   جز ناله های زار چه آرد هوای نای

 

واژه ی « نای » در مصرع دوم ، بر دو معنا حمل می شود : معنای نزدیک و غیر مقصود : « قلعه ی نای » است که شاعر در آن زندانی بوده است  . و معنای دور و مقصود : نی است که مورد نظر شاعر است . و " ناله های زار " از لوازم معنای دور است که در شعر آمده است .

 

4 – مُهیّأه : آن سخنی را گویند که توریه در آن یا به کمک واژه ای که پیش از آن آمده است ،  فهمیده شود یا به کمک واژه ای که پس از آن آمده است .

یکم : شرایط برای توریه فراهم می شود به کمک واژه ای که پیش از آن به کار رفته است :

 

1. و أظهرتَ فینا مِن سِماتک سُنّة             فأظهرتَ ذاک الفَرضَ مِن ذلک النَّدَب

 

برگردان : و در میان ما از ویژگی هایت ، سنتی را آشکار کرده ای . بنابراین آن واجب را از آن مستحبّ پدیدار کرده ای .   

الفرض و الندب دو معنا دارند : معنای نزدیک ، که همان دو حُکم شرعی واجب و مستحبّ می باشد و مراد گوینده نیست . معنای دور : فرض ، به معنی بخشش است ، و نَدَب به معنی مردی است که با شتاب نیازهای مردم را برآورده می سازد . اگر واژه ی « سُنّة » نبود ، دو واژه ی فرض و ندب برای فهم توریه آماده نمی شد . ( یعنی اگر شاعر به جای سنّة ، مثلا از واژه ی « خصلة » و یا هر واژه ای دیگر استفاده می کرد ، دیگر در این سخن ، ساخت توریه در کار نبود . )

 

2. چون شعر سراج الدین الورّاق در شرح ساخت « توریه » .

آوردن واژه ی " بغیض " کلمه ی « حبیب » را آماده ی توریه ساخته است .

 

دوم : شرایط برای توریه فراهم می شود به کمک واژه ای که پس از آن به کار رفته است :

مثل این سخن علی ( ع ) در باره ی اشعث بن قیس :

 

« إنّه کان یُحرِّکُ الشِّمالَ بالیمین »

 

برگردان : او رداها را با دست راست حرکت می داد .

 

الشِّمال دو معنا دارد : معنای نزدیک : دست چپ که عضوی از بدن است و مراد گوینده نیست   معنای دور : جمع شَملة ، و به معنی ردا و جامه است ، که این معنا مراد گوینده می باشد . اما اگر واژه ی « یمین » که پس از کلمه ی توریه به کار رفته است نبود ؛ شرایط برای توریه فراهم نمی شد .   

 

فرق میان توریه و تو جیه

 

1 . توریه در یک واژه روی می دهد اما توجیه در جمله و اسم های متناسب هم می باشد .

2 . گوینده در توریه یک معنا  وآن هم معنای دور را مد نظر دارد اما در  نوع نخست توجیه ،  هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارد .

3 – واژه ی توریه در اصل وضع و ساختش بر دو معنا دلالت دارد اما واژه های نوع دوم توجیه در اصل وضع وساختشان ، تنها بر یک معنا دلالت دارند و همان هم مقصود سخن می باشد .

 

چند بیت دیگر برای فراگیری توریه

 

 1 – یـــــــــــــــا سیدا حاز لطفا                     لــــــــــــــــــــــــــــه البرایا عبید

 

      أنت الحسین و لکـــــــــــــن                   جفــــــــــــــــــــــــــاک فینا یزید

 

واژه ی « یزید » دو معنا دارد ، اسم و فعل و و ذکر واژه ی حسین پیش از آن ، آن را آماده ی توریه کرده است .  

 

2 – حُمـــــــــاةٌ في بهجتها جَنّة                   و هي مــــــــــــــن الغمّ لنا جُنّة

 

      لا تیأسوا من رحمة الله فقد                   رأیتُمُ العاصي فـــــــــــــي الجنّة

 

حماة : اسم شهر است .

واژه ی « العاصي » دو معنا دارد ، عصیان ، و نام رودی که از شهر حماة می گذرد . و ذکر کلمه ی « رحمة » ترشیح است برای معنای نزدیک .

 

3 – فإن ضیّعتُ فیـه جمیع مالي                   فکَــــم من لحیة حَلقتُ بموسی

 

واژه ی « موسی » دو معنا دارد ، تیغ ریش تراشی ، و اسم شخص . وذکر واژه های « لحیة و

حلق » ترشیح است برای معنای نزدیک .

4 – یا عَذولي فـــي مُغَنّ مُطرِب                   حرِّک الأوتارَ لمّــــــــــــــــا سفرا

 

      لن تهُزّ العَطفَ منــــــه طَرَبا                    عنــــــــــــــد ما تسمع منه وَتَرا

 

واژه ی « وتر » دو معنا دارد ، تار به عنوان موسیقی ، و دیدن . وذکر واژه ی « تسمع » وتر را برای معنای توریه آماده کرده است .  

 

5 – سألتُه عـــــــن قومه فانثنی                   یُعجَبُ من إفراط دمعي السّخيّ

 

     و أبصَر المِسکَ و بدرَ الدُّجی                   فقال ذا خالـــــــــي و هذا أخي

 

واژه ی « خال » دو معنا دارد ، برادر مادر ، و نقطه ی سیاه در گونه . وذکر واژه ی « أخ » خال را برای معنای توریه آماده کرده است . 

 

 

6 – و ساقیةٍ تدورُ علی النَّدامی                    و تنهَرُهم لسُرعة شُـــرب خَمر

 

      سنشکرُ یوم لهو قد تقضّی                     بســــــــــــــــــاقیةٍ تُقابُلنا بنَهر

 

واژه ی « الساقیة » دو معنا دارد ، زنی که شراب می دهد ، و جوی آب . هر یک از دو کلمه ی « ساقیة » زمینه ساز توریه در کلمه ی دیگری است .

توجیه وتوریه ( ابهام وایهام ) بخش نخست

   التوجیه( به فارسی : ابهام )

        ساختی از سخن است که دو معنای ضد هم را به طور یکسان در بر دارد . مثل : دعاء علیه و دعاء له ( نفرین و دعا ) ، هجاء و مدیح ( سرزنش و تعریف ).

هدف از این گونه ساخت این است که گوینده ، سخن دلش را بتواند بگوید بی آن که بازخواست شود ( چون در هنگام بازخواست شدن ، می تواند بگوید که مراد وی این معنا نبوده است ، بلکه معنای دیگر مراد است  )

مثل این سخن بَشّار بن بُرد در باره ی خیاطی یک چشم به نام عمرو ؛ که قبای دوخته اش دل خواه شاعر نبود :

                                خاط لي عمروٌ قبـــــاءً                  لیـــــــــــت عَینیه سواءٌ 

                                قلتُ شعرا لیس یُدرَی                 أمــــــــــــــدیح أم هِجاء

برگردان : عمرو برای من قبایی دوخت ، کاش دو چشمش یکسان بود . شعری گفتم که      

            دانسته نشد مدح است یا ذمّ .

روشن نیست که این خواسته ی شاعر برای خیاط ، نفرین اوست ؛ که در این صورت او خواهان کور شدن چشم سالم اوست ، یا دعا برای اوست ؛ که در این صورت می خواهد که آن چشم نابینایش ، بینا شود . این بیت شعر بشّار محتمل دعاء علیه و دعاء له می باشد که متضاد هم هستند .

باز بشّار در جایی دیگر می گوید :

                               کُلَّما لاح وجهُه بـمکان                   کَثُرت̊ زحمةُ العیون علیه

برگردان : هرگاه چهره اش در جایی پیدا شود ، رنج و زحمت دیده ها برای دیدنش افزوده می

            شود .

  آیا به رنج و زحمت افتادن چشم ها به خاطر زشتی اوست یا زیبایی اش ؟ روشن نیست که این خواسته ی شاعر سرزنش ( هجاء ) شخص است یا تعریف ( مدیح ) او .

 

        نقل است که محمد بن حَزم به همراه گروهی ، به حسن بن سهل به خاطر ازدواج دخترش پوران – همان کسی که غذاهای بورانی به او نسبت داده می شود -  با مامون خلیفه ی عباسی ،  شادباش گفت ، حسن به همه ی آن گروه پاداشی داد و او را از پاداش محروم کرد ، بعد نامه ای به حسن نوشت و گفت : اگر همچنان بخواهی مرا محروم سازی ، شعری در باره ی تو خواهم سرود که دانسته نشود که آن مدح است یا ذمّ ، پس او را خواست و از او در باره ی آن شعر پرسید . او گفت :  بله ،  من چنین شعری سروده ام . حسن گفت : بخششی به تو نخواهم کرد مگر این که آن شعر را بخوانی ، پس گفت :

                             بـــارَکَ اللهُ للحسن                          و لبُورانَ في الخَتَن

                             یا إمامَ الهُدی ظفِر̊                          تَ ولکن̊ ببنت مَن ؟

برگردان : خداوند برای حسن و پوران ، آن داماد را مبارک گرداند . ای پیشوای هدایت ، دست

             یافتی اما به دختر کی؟

 روشن نیست که منظور از « به دختر کی؟ » چیست . آیا مراد ، بزرگی و بلند مقامی است یا پستی و حقارت ؟ پس حسن ،  آن شعر را از او به نیکویی پسندید .

الخَتَن : داماد .

کوتاه سخن این که : توجیه دو قسم است:

یکم : سخن طوری گفته شود که دو معنای متضاد ، به یک اندازه اراده گردد .

دویم : سخن در بر گیرنده ی مجموعه ای از اصطلاحاتِ علوم یا هنرها یا اسم های متناسب با هم باشد .

درفارسی :

۱. نگویم بر کدام است و چه نیکو           از این رفتار تو  دشمن شود دوست

روشن نیست که مراد شاعر کدام است؟ از رفتار خوبت ، دشمنت ، دوستت گردد ؛ یا این که

از رفتار بدت ، دوستت ، دشمنت گردد .

۲. خانه هاشان بلند همت و پست            یا رب این هردو را برابر کن

روشن نیست که منظور از برابر شدن کدام است ؟ خانه ها و همت ها هر دو پست شوند یا

.  خانه ها و همت ها هردو بلند شوند .

3. از من و تو یک کدام ناچار               بی مهر و وفا ست یا تو یا من

روشن نیست که کدام یک بی وفا و بی مهر هستند ؟ گوینده یا مخاطب .

مثال های فارسی برای وقتی که توجیه ، نشان دهنده ی کاربرد اصطلاحات علوم و فنون می باشد :

الف - ساقیا در گردش ساغر ، تعلل تا به کی      دور چون با عاشقان افتد ، تسلسل بایدش

حافظ ، بابه کاربردن ساخت ابهام ، به دو اصطلاح علم منطق ، « دور وتسلسل » اشاره کرده است .

ب – دفع اجانب را جـــــــــــــــدی شـویم                لازم اگــــــــــر شد ، متعدّی شویم

ملک الشعرا ی بهار،در این بیت به دو اصطلاح علم صرف و نحو « لازم و متعدّی » اشاره دارد .

ج – من ناقص و تو مضاعَف از حُسن فزون             مهموزم و اجوف شده همچون مجنون

د – بـــــــا قول صحیح گویم نــــــــه مثال              خواهم کــــــه شوم با تو لفیف مقرون

هـ - من مُبتدی بی خبـــر از غم شده ام              معروف نباشم و مرخَّم شــــــــــده ام

و – دارنــــــــــــد تنازع به دلم خال و لبت              معمول دو عامـــــل مقــــــدم شده ام  

 مرحوم استاد میرزا نصرالله زارعان ، در چهار بیت بالا به اصطلاحات صرفی و نحوی اشاره دارد .

در بیت ج : اصطلاحات : ناقص ، مضاعَف ، مهموز و اجوف به کار رفته است .

دربیت د : اصطلاحات : صحیح ، مثال و لفیف مقرون به کار رفته است . 

دربیت هـ : اصطلاحات : مبتدا ، خبر ، معرفه و مرخّم ( یکی از حالت های منادی است ) به  

              کار رفته است . 

 دربیت و : اصطلاحات : تنازع ( یکی از بحث های دشوار نحوی ) معمول و عامل مقدم ( و 

              عامل موخَّر ) اشاره شده است .

سه نقل تاریخی در این مورد  :

1.در تاریخ آورده اند : از یک عالم شیعی که در میان اهل سنّت می زیست ، پرسیدند:  

  خلفای پیامبر اکرم چند نفرند ؟ پاسخ داد : چقدر بگویم : أربعة أربعة أربعة .

  این سخن دو معنا دارد :

 الف : چهار تا ؛ که این معنی ، مورد انتظارِ برادران اهل سنت بوده است ،ویادآوری آن برای بار    

         دوم و سوم ،  تاکید لفظی می باشد .

 ب : چهار تا چهار تا  چهار تا ، یعنی دوازده تا ؛ که در این صورت مراد عالم شیعی بر

       آورده می شود . اما او با این سخن ، هم مقصود خویش را بیان کرده و هم به   

       وقتش از بازخواست رهیده است .

۲. از عالمی پرسیدند :جانشین پیامبر اکرم کیست ؟ پاسخ داد :« مَن بنتُه في بیته » . یعنی

   : کسی که دخترش در خانه ی اوست . این پاسخ هم علی را در بر می گیرد و هم ابوبکر را   

   ؛ چون ضمیر را به شکل مبهم به کار برده است . اگر ضمیر متصل هاء در « بنته » به     

   پیامبربرگردد ، ضمیر متصل در « بیته » به علی بر می گردد و پاسخ سوال : علی است .  

   اما اگر ضمیر هاء در « بنته » به ابوبکر برگردد ، ضمیر متصل هاء در « بیته » به پیامبر برمی

   گردد ، ودر این صورت پاسخ سوال ابوبکر می باشد . چون پیامبر ، داماد ابوبکر ؛ و علی ،  

  داماد پیامبر است .

 

۳. عقیل بن ابی طالب گفت : « أمرَني معاویةُ أن̊ ألعَنَ علیّا ألا فالعَنُوه »  معاویه به من   

    فرمان داده است که علی را لعن کنم پس لعنت کنید بر او .گوینده روشن نکرد که   

    ضمیر در « فالعنوه » به معاویه بر می گردد یا به علی .

یک حدیث از امام جعفر صادق :

 « إعرابُ القلوب علی أربعة أنواع : رفع ، وفتح ، و خَفض ، و وقف . فرفعُ القلب من ذکر الله ، و فتحُ القلب في الرضا عن الله ، و خفض القلب في الاشتغال بغیر الله ، و وقف القلب في الغفلة عن الله . »

برگردان :

حالت های دل ها چهار نوع است : بر شدن ، گشوده شدن ، شکسته شدن و ایست کردن . بر شدن دل از یاد خدا ( میسّر ) است . گشوده شدن دل در خشنودی از پروردگار است . و شکسته شدن دل در سرگرم شدن به غیر خدا است . و ایست کردن دل در بی خبری از خداوند است .

امام صادق در این سخن به اصطلاحات : إعراب ، رفع ، فتح، خفض ، وقف ،و اشتغال اشاره کرده است .

خنسا ( شاعر گریان )

 

  1.         تُماضِرُ بنتُ عمرو بن الحرَث بن الشَّرید السُّلَمیّةُ ؛ لُقّب بـ « الخنساء » لقِصَر في أنفها مع ارتفاع قلیل في أرنَبته ، وهي صفة مُستَحَبّة . نشَأت̊ في نعمة لأبیها .  کان لها من حُرّیّة الاختیار و استقلال الرأي ما دفَعها إلی رفض الزّواج بدُرَید بن الصِّمّة ، سیّدِ بني جُشَم . أصیبَت̊ بمَقتل أخویها : معاویة ( سنة 612 ) و صَخر ( سنة 615 ) فأقامت̊ تَبکیهما وتُحرِّضُ قومَها علی طلب ثأرهما في شعر قويّ العاطفة ، مُحکَم السبک ، بعیدِ الرّنین لا یزال في طلیعة الشعر الرِّثائيّ الشعوريّ ، وإن̊ کان یَشُوبُه شیءٌ من التکرار الرتیب کان تدفَعُ إلیه الرّغبة في هَیاج حماسة السامعین للاندفاع في طلب الثأر .
  2. أسلمت̊ الخنساءُ مع قومها السُّلَمیین في حدود السنة 630 ، إلّا أنّّها لم تتعزّ بالإسلام عن حُزنها ، و لا صَرَفها عن التفَجُّع علی أخَویها ، ولا سیّما صخر ، مُصابُها بأولادها الأربعة في وقعة القادسیّة سنة 637 . وقد عُمّرَت̊ حتی الهَرَم فکانت تدِبُّ من الکبر علی العصا ، و تُوفّیَت̊ بالبادیة ، في خلافة معاویة ، علی الأرجح .

منبع : کتاب « المجاني الحدیثة » جلد 2 ، ص 263 .

واژگان :

قِصَر : کوتاهی و کوچکی .                                 أرنَبَة : پره ی بینی .

شابه : آمیخته است با آن ...                             هَیاج : به جوش آوردنِ ...

اندفاع : به راه افتادن                                        ثأر : انتقام

تعزّی عنه : از آم شکیبایی نمود و صبر کرد ؛ لم تتعزّی بالإسلام عن حزنها : با اسلام آوردن از اندوه و غم

               دست نکشید .

صرفها : بازش داشت ؛ و لا صرفها : بازش نداشت .

تفجُّع : اندوهگین شدن .                                  مُصاب : دچار شدن .

هَرَم : پیری و فرتوتی ؛ و هَرِم صفت است .          دبَّ ـــِـ : به آرامی راه رفت . 

بر گردان :

1.       تماضر سُلَمی ، دختر عمرو بن حرث بن شرید است ؛ به خاطر پهن بودن بینی اش ، خنسا لقب گرفت. وآن ویژگی ای دوست داشتنی است . درسایه ی نعمت وجود پدر پرورش یافت . آزادی در گزینش و استقلال رای ، او را به رد ازدواج با بزرگ بنی جُشَم، دُرَید بن صمه واداشت . به بلای کشته شدنِ دو برادرش : معاویه در سال 612 میلادی ، و صخر در سال 615 میلادی دچار شد . پس بر مرگ آن دو پیوسته مویه می کرد و مردمش را به گرفتن انتقام آن دو در اشعار پر احساس ، با سبکی استوار و با آهنگی دور از دسترس ؛ که همچنان پیش تاز شعر رثایی احساسی است ؛ تشویق می کرد ، گرچه تا حدی تکرار پیاپی با آن آمیخته است و میل به به جوش آوردن شوردر شنوندگان برای راه افتادن جهت گرفتن انتقام، او را به این تکرار وا می داشت.

2.       خنسا به همراه قوم سلمی اش در حدود سال 630 میلادی ، مسلمان شد ، با این وصف اسلام آوردن ، او را از اندوه و غم باز نداشت و مصیبت وارده براو به خاطر از دست دادن چهار فرزندش در جنگ قادسیه در سال 637 ، او را از غم خوردن به خاطر از دست دادن دو برادرش به ویژه ، صخر، باز نداشت . تا سال پیری عمر کرد و از کهنسالی بر چوب دستی تکیه می داد و راه می رفت . ودر زمان خلافت معاویه بنا بر نظر درست تر ، در بیابان وفات یافت .

·         خنساء ، مونّث أخنس است و به معنی پهن بینی است ؛ گرچه به نظر نویسنده این صفت در

           زبان عربی یک حُسن است اما به نظر چنین نمی آید .

·         خنسا به همراه قومش در سال 630 میلادی یعنی در 60 سالگی پیامبر ، اسلام آورد . اما به نظر

           نمی آید که ایمان  ، چندان در وجود وی رسوخ کرده باشد ؛ چون پس از مسلمان شدن ، هر از

          گاهی فیلش یاد هندوستان می کرد و به افکار و اندیشه های عصر جاهلی برمی گشت . و این 

          سخن از اشعارش پیداست .

·         چهار پسرش در جنگ قادسیه کشته شدند ؛ جنگی که عرب ها بیشتر به امید گرفتن غنیمت به

          آن پرداختند . این جنگ چهار سال پس از وفات پیامبر و در زمان خلافت ابوبکر روی داد .  

·         جنگ قادسیه در نزدیکی منطقه ای به همین نام که امروز نزدیک شهر نجف می باشد ، میان دو سپاه ایران به فرماندهی رستم و سپاه عرب به فرماندهی سعد بن ابی وقّاص روی داد که در نهایت به شکست ایران و فروپاشی امپراطوری بزرگ ساسانی انجامید . عرب ها ی یک لا قبا و بی هویت  اما با اراده و  استوار به امید دست یافتن بر مُلک و فرمانروایی ایران زمین توانستند بر سپاه بی اراده و ناامید ایران پیروز شوند . گرچه شکست حکومت ایران پیش از این جنگ به خاطر نوع رفتار حاکمیت با مردم ، روی داده بود و تنها به یک تلنگر نیاز داشت که این قرعه به نام عرب افتاد . و این شکست نشان داد که حکومت می ماند اما نه با ستم .

·         باهمه ی غم واندوه و از دست دادن دو برادر وچهار پسر ، شگفت است که تا سن فرتوتی عمرکرد

          و زنده بود .

·         درس چهارم عربی سال سوم غیر علوم انسانی به نام « بکّاءة العرب » در باره ی این زن می

          باشد.

زبان آوری در برابر بیدادگر !

الحجّاج و الشیخ

حُکي أنّ الحجّاج خرج ، في بعض الأیّام ، للتّنزّه ، فصَرَف عنه أصحابُه ، وانفرد بنفسه ؛ فلاقی شیخا من بني عِجل ، فقال له : ما رأیُکم بحُکّام البلاد ? قال : کُلُّهم أشرارٌ یظلمون النّاس ، و یختلسون أموالَهم . قال : وما قولُک في الحجّاج ?  قال : هذا أنجَسُ الکُلّ سوّد اللهُ وجهَه ، و وجَه مَن استعملَه علی هذه البلاد ! فقال الحجّاج : تعرِفُ مَن أنا ? قال : لا واللهِ ! قال : أنا الحجّاجُ . قال : أنا فِداک ! و أنت تعرفُ مَن أنا ? قال : لا . قال : أنا زیدُ بنُ عامر ، مجنون بني عِجل ، اُصرَعُ کلّ یوم مرّة ، في مثل هذه الساعة . فضحک الحجّاج و أجازه .

منبع : عیون الأخبار ، ابن قتیبة ، به نقل از « المجاني الحدیثة » ، جلد 4 ، ص 124 .

بر گردان :

آورده اند که حجاج در یکی از روزها برای گردش ( از شهر ) بیرون رفت ، و یارانش از او باز ماندند ، و او تنها گشت ؛ پس با پیرمردی از خاندان بنی عجل بر خورد ، و به او گفت : دیدگاه تو در باره ی فرمانروایان کشور چیست ؟ گفت : همه ی آنان بدند بر مردم بیداد می کنند ، و سرمایه هایشان را به یغما می برند . گفت : و دیدگاهت در باره ی حجاج چیست ؟ گفت : این از همه ناپاک تر است ایزد رویش را سیاه گرداند ، و روی کسانی را که او بر این سرزمین گماشته است ! پس حجاج گفت : می دانی من کیستم ؟ گفت : نه به خدا ! گفت : من حجاجم . گفت : من فدای تو شوم ! و تو می دانی من کیستم ؟ گفت : نه . گفت : من زید فرزند عامر هستم ، مجنون بنی عجل ، هر روز یک بار ، در چنین وقتی غش می کنم . پس حجاج خندید و به رخصت داد .

·         بنی عجل : آنان فرزندان عِجل بن لُجَیم از تیره های بکر بن وائل هستند . و این شخص از ساده

                         لوحان عرب به شمار می آید .

·         تعرف من أنا : « من » مفعول به و منصوب محلّا برای فعل تعرف و « أنا » مبتدا و خبرش محذوف

                             است و تقدیر آن چنین است : تعرف من أنا هو .

·         زبان گزنده ی نقد عریان در کلام عرب مایه درس و عبرت است برای حاکمان و شکیبایی در برابر

           آن ؛  آن هم از سوی حاکمی بیدادگر عبرت آموز تر .

·         گرچه مجنون خود را مجنون قلمدادکرد اما حاکم می داند که او این سخن را با درایت و سلامت

          عقل بر زبان جاری کرده است اما حاکم آن سخنان را حمل بر ظاهر نمود و نیت خوانی نکرد و الّا

          می بایست محاکمه و اعدام می شد .

·         خبر حاکی از آن است که حاکم با موکب و دبدبه و کبکبه به جایی نمی رفت و حکومت مردم را نیز

          برای استقبال از او جمع نمی کرد.

·         حاکم اهل گردش و تفریح بود و این موضوع را در دید مردم انجام می داد و امری پنهان نداشت و

          ملت نیز از تفریح کردن و شادمانی و مهمتر از آن اظهار شادمانی در هراس نبودند .

در وصف بهار

 

۱ - إن کان ، في الصیف ، رَیحانٌ و فاکهة ؛             فالأرضُ مُستَوقَدٌ ، والجـــــوّ تنُّورُ

۲ - وإن یکُن ، في الخریف ، النخلُ مُختَرَفا ؛            فالأرضُ مَحسورةٌ ، والجوُّ مأسورُ

۳ - وإن یکُن ، في الشِّتاء ، الغیـثُ مُتّصلا ؛             فالأرضُ عُریانةٌ ، والجـــــوُّ مقرورُ .

۴ - ما الدهرُ إلّا الربیـــــــــعُ المُستنیرُ ؛ إذا              أتی الربیعُ أتاک النَّــــورُ والنُّـــورُ :

۵ - فالأرضُ یاقـــــــوتةٌ ، والجـــــــوُّ لؤ لؤةٌ ،             والنبتُ فِیروزَجٌ ، والمــــــــاءُ بَلُّورُ .

شاعر : ابوبکر احمد بن محمد الصنوبري .

منبع : المجاني الحدیثة ، جلد 3 ص 217 .

برگردان :

۱ - اگر در تابستان ،  گلِ خوشبو و میوه است - زمین آتشدان و هوا داغ است .

۲- و اگر پاییز ، فصل چیدن میوه ی درخت خرما است _ زمین آنچه داردبخشد و هوا بی آب گردد .

۳ – اگر در زمستان باران پیاپی بارد – زمین برهنه و هوا سرد است .

۴– روزگار ، تنها به سان بهار سراسر روشنایی است – چون بهار فرا رسد شکوفه و روشنایی در آیند .

۵– زمین چو یاقوت و هوا به سان مروارید است – و گیاه چون فیروزه و آب بمانند بلوراست .

واژگان :

ریحان : هر گل خوشبو .

مستوقد : آتشدان ، جای داغ .

تنّور : مکان گرم وداغ .

مخترف : فصل چیدن میوه ی درخت خرما .

محسور : چیزی که هر چه دارد ، بخشد .

مأسور : بی آب و باران .

غیث : باران پر خیر و ودمند .

مقرور : سرد .

نَور : شکوفه ، گل .

ایمن از خشم حاکم در بیان سخن

المرأة المتظلّمة و ابن المأمون

جلس المأمونُ یوما للمَظالِم ، فکان آخِر من تقدَّمَ إلیه ، وقد هَمّ بالقیام ، امرأة علیها هیئةُ السفر ، و علیها ثیابٌ رَثّة . فوقفت̊ بین یدیه فقالت : السلامُ علیک ، یاأمیر المؤمنین ، و رحمة الله و برکاته . فنظر المأمون إلی یحیی بن أکثَم فقال لها یحیی : و علیکِ السلام ، ویا أمةَ الله ، تَکلَّمي في حاجتک . فقالت :

یاخیرَ مُنتصِف یُهدَی لـــــه الرَّشَدُ ؛            و یا إمامــــــا به قــــــــد أشرق البلدُ ،

تَشکو إلیک ، عمیدَ القوم ، أرملة ،            عــــــدا علیها ، فلـــم یُترَک̊ لها سبدُ ،

وابتزَّ منّي ضِیاعي ، بعـــد منعتها ،            ظلما ، و فُرِّق منّي الأهــــــلُ و الولدُ !

فأطرقَ المأمونُ حینا ثمّ رفَعَ رأسَه إلیها و هو یقولُ :

فــي دون ما قلتِ زال الصبرُ و الجَلَدُ           عنّي ، و قُرِّح منّي القلـــــــبُ و الکبِدُ ،

هذا أذانُ صــلاة العصر ، فانصرِفي ،           و أحضِري الخَصمَ في الیوم الذي أعِدُ ؛

فالمجلسُ السبتُ ، إن̊ الجلوسُ لنا            نُنصِفک منه ، و إلّا المجلسُ الأحـــــدُ .

فلمّا کان الیوم الأحدُ ، جلس ، فکان أوّل من تقدَّم إلیه تلک المَرأةُ . فقالت : السلامُ علیک ، یاأمیر المؤمنین ، و رحمة الله و برکاته . فقال : و علیکِ السلام ، أین الخصمُ ? فقالت : الواقفُ علی رأسک یاأمیر المؤمنین . و أومأت̊ إلی العبّاس ابنه . فقال : یا أحمدُ بنُ أبي خالد خُذ بیده فأجلِسه معها مجلسَ الخُصوم . فجعل کلامُها یعلُو کلامَ العبّاس ؛ فقال لها أحمدُ بنُ أبي خالد : ویا أمةَ الله ! إنّک بین یدي أمیر المؤمنین ، و  إنّک تُکلّمین الأمیر فاخفِضي من صوتک ! فقال المأمونُ : دعها یا أحمد فإنّ الحقّ أنطقها و أخرسَه .

ثمّ قضی لها بردّ ضیعتها إلیها ، و ظلم َ العبّاس بظلمه لها . و أمر بالکتاب لها إلی العامل ببلدها أن̊ یُوغِرَ لها ضَیعتَها و یُحسنَ مُعاونتَها و أمر لها بنفقة .

ابنُ عبد ربّه ، العِقد الفرید ، به نقل از کتاب « المجاني الحدیثة » جلد 5 ، ص 106 .

بر گردان :

داد خواهی یک زن و پسر مامون

روزی مامون برای بررسی دادخواهی نشست ، و آخرین کسی که به سویش پیش رفت ، در حالی که قصد داشت برخیزد ، زنی بود که شکل مسافر از او نمایان بود و جامه های کهنه بر تن داشت . پس در برابر او ایستاد و گفت : درود بر تو ، ای سرور مومنان ، و بخشش خدا و برکت هایش بر تو باد . پس مامون به یحیی بن اکثم نگریست و یحیی به او گفت : وبر تو درود باد ، ای کنیز خدا ، در باره ی نیازت سخن بگو . پس گفت :

1 - ای بهترین دادگری که راه راست به  او نمایانده شدو ای پیشوایی که کشور به هستی او درخشید .2 -  ای بزرگ مردم ، نزد تو بیوه زنی شکوه می کند که بر او ستم شد و چیزی برایش باقی نماند . 3 - و دارایی من پس از خودداری کردن ، بیدادگرانه از من گرفته شد  ،  و خانواده و فرزندانم پراکنده شدند .

پس  مامون لَختی سر به زیر انداخت و آن گاه سرش را به سویش بالا گرفت و گفت :

۱ – در پشت آن چه که گفتی شکیبایی و نیرو مندیم  از دستم برفت و دل و جگرم زخم برداشت . 

۲ – این اذان نماز عصر است ، برو ودر روزی که با تو قرار می گذارم ، متهم راحاضر آور . 3 – نشست روز شنبه می باشد ، اگر ما در آن نشست باشیم ، داد تو را از او خواهیم ستاند ، وگرنه روز یک شنبه .

چون روز یک شنبه رسید ، نخستین کسی که به سوی او رفت آن زن بود . پس گفت : درود بر شما ای سرور مومنان و رحمت و برکت هایش بر شما باد . پس گفت : بر شما درود باد ، کو متهم؟  گفت : بالای سرتان ایستاده است ای سرور مومنان . وبه پسرش عباس اشاره کرد . پس گفت : ای احمد ، پسر ابی خالد دستش را بگیر و او را به همراه آن زن در جایگاه متهم و شاکی بنشان . و سخن آن زن بالاتراز سخن عباس بود .  احمد پسر ابی خالد به او گفت : ای کنیز خدا . تو در برابر سرور مومنان هستی و با فرمانروا سخن می گویی، صدایت را پایین بیاور ! مامون گفت : رهایش کن ای احمد ، حق ، او را به سخن آورد و او را ( اشاره به پسرش ) از سخن گفتن ناتوان ساخت .

آن گاه فرمان داد که دارایی اش به وی باز گردانده شود و عباس به خاطر ستم بر آن زن تنبیه شود . و نامه ای به سود آن زن، برای کارگزارش در آن شهر نوشت که دارایی اش بی مالیات به وی داده شود و به نیکی با او همکاری کند و دستور داد که هزینه ی زندگی به او پرداخت شود . 

·         شخصیت مامون در میان ما  آن طور که باید ، شناخته شده نیست . او به دلیل مخالفت با دخالت امامان شیعه در سیاست ،  با آن ها نساخت و بر آنان سخت گرفت و به همین دلیل تمام زوایای زندگی او در نزد ما سیاه است ؛ حال آن که حقیقت غیر از ین است .

·         حاکم ، خود در دادگستری زمان خویش حضور داشت و خود فرمان می راند .

·         می شود از آقازاده شکایت کرد و دادگاه ویژه و غیر علنی نیز نیازی نیست .

·         زن که در جوامع اسلامی پشیزی ارزش نداشت ( می توان از خطاب احمد بن ابی خالد فهمید : ای کنیز خدا )   از دیار غربت نزد حاکم می آید و از دست پسر حاکم شاکی می شود و حاکم حق رابه او می دهد !!!!!

·         انگار از گروه های خودسر و فشار خبری نبود که زن را تهدید کنند . یا به جرم اقدام علیه ... و یا توهین به مقام ... در یکی از بیابان های اطراف بغداد به فتوای ... مهدور الدم نمایند .  

 

                                                                     

نگاهی گذرا به عناوین تجزیه و ترکیب

   برای تجزیه کلمه ها ( یعنی تعیین نوع کلمه ها )  در زبان عربی باید در آغاز واژه ها را به سه دسته تقسیم کرد :

الف – اسم .   ب – فعل .    ج – حرف .

اگر واژه ی مورد نظر اسم بود ، باید عنوان های زیر گفته آید :

1 -  متصرّف ، غیر متصرّف .*

 2 – عدد اسم : مفرد ، مثنّی ، جمع .

       تعیین انواع جمع : سالم مذکر ، سالم مؤنّث ، تکسیر( یا مکسّر ) 

3 – جنس اسم : مذکّر ، مؤنّث .

4 – جامد ، مشتقّ .

        الف - تعیین انواع جامد : مصدريّ ، غیر مصدريّ .

         ب - تعیین انواع مشتقّ : اسم فاعل ، اسم مفعول ، صفة

               مشبّهه ‌- اسم مبالغه ،  اسم تفضیل ، اسم مکان ، اسم

              زمان ، اسم آلة 

5 – نکره ، معرفه .

                  تعیین انواع معرفه : ضمیر ، عَلَم ، اسم اشاره ، اسم

                 موصول ، معرفه به أل ، معرفه به اضافه .

6 – مُعرَب ، مبنيّ .

7 – تقسیم اسم معرب از نظر حرف آخر : منقوص ، مقصور ، ممدود ،

                                                      صحیح الآخِر .

8 – منصرف ، غیر منصرف .    

 

 اگر واژه ی مورد نظر فعل بود ، باید عنوان های زیر گفته آید : 

1 – جامد ، متصرّف . *

2 – زمان فعل : ماضي ، مضارع ، أمر .

3 – صیغه ی فعل :

                       الف – مفرد ، مثنّی ، جمع .

                       ب – مذکّر ، مؤنّث .

                       ج – غائب ، مُخاطب ، متکلّم .

4 – مجرّد ، مزید .

                  تعیین انواع مزید : باب إفعال ، تفعیل ، مفاعلة ، تفاعل ،

                                         انفعال ، افتعال ،تفعّل ، استفعال .

5 – ثُلاثي ، رُباعيّ .

6 – صحیح ، معتلّ .

تعیین انواع صحیح : سالم ، مضاعف ، مهموز .

تعیین انواع ادغام در فعل های مضاعف :واجب و جایز و ممتنع                                                                                            

تعیین انواع معتلّ : مِثال ، أجوف ، ناقص ، لفیف .

تعیین انواع إعلال : به اسکان ، به قلب ، به حذف .

7– لازم ، متعدّي .

8 – مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ للمجهول .

9 – معرب ، مبنيّ . 

 

 

اگر واژه ی مورد نظر حرف بود ، باید عنوان های زیر گفته آید :  

1 – نوع حرف . به عنوان مثال :

              حروف جرّ ، حروف ناصبه ، حروف جازمه ، حروف نافیه ،

              حروف مشبّهة بالفعل ، حروف استفهام ، حروف عطف ،

              حروف استقبال ، حرف نهي ، نفي جنس ، حروف شرط ،

              حروف نداء ، حرف تعریف و...

2 – عامل و غیر عامل بودن .

3 – نوع بِناء : مبنيّ بر : ضمّ ، فتح ، کسر ، سکون .

 

 

چند مثال کاربردی برای اجرای " تجزیه " :

1 – الأطبّاء یستعملون البصل في علاج بعض الأمراض .( عربی 1 عمومی ، درس 10 ، ص  109)

الأطبّاء : اسم ، جمع تکسیر و مفرد آن " طبیب ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه ، معرفه به أل ، معرب ،

            ممدود ،غیرمنصرف .

یستعملون : فعل مضارع ، جمع مذکّر غائب ، مزید ثُلاثيّ از باب " استفعال " ، صحیح و سالم ، متعدّي ،

                   معلوم ، معرب.

البصل : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به أل  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

في : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ بر سکون .

علاج : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

بعض : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

الأمراض : اسم ، جمع تکسیر و مفرد آن " مرض " ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به أل ، معرب ، صحیح

               الآخر ،منصرف .

۲ – راقِبوا حرکاتِ صاحب المزرعة حتّی تُخبِروني عنها حین أرجِعُ .

                                                          ( عربی 2 غیر علوم انسانی ، درس ششم - ص 76 )

راقبوا : فعل أمر ، جمع مذکّر مخاطب ، مزید ثُلاثيّ از باب " مفاعلة " ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ،

           مبنيّ .                                                                

حرکات : اسم ، جمع سالم للمؤنّث ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

صاحب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم فاعل ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

المزرعة :  اسم ، مفرد ، مؤنّث ، مشتقّ و اسم مکان ، معرفه به أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

حتّی : از حروف ناصبه ، عامل ، مبنيّ بر سکون .

تخبرو : فعل مضارع ، جمع مذکّر مخاطب ، مزید ثُلاثيّ از باب " إفعال " ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم

           ، معرب .

نـ : حرف ، نون وقایه ، مبنيّ بر کسر .

ي :  اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، متکلّم وحده ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون  .

عن : حرف ، عامل جرّ ، مبنيّ بر سکون .

ها : اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للغائبة ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون . 

حین : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

أرجع : فعل مضارع، للمتکلم وحده ، مجرّد ثُلاثيّ ، صحیح و سالم ، لازم ، معلوم ، معرب .

۳ – ما کنتُ أفهم کلام أمّي .( عربی 3 غیر علوم انسانی ، درس پنجم ص 71 )

ما : حرف نفی ، غیر عامل ، مبنيّ بر سکون .

کنت : فعل ماضي ، متکلّم وحده ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ، مبنيّ بر سکون .

أفهم : فعل مضارع، للمتکلم وحده ، مجرّد ثُلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ، معرب .

کلام : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

أمّ : اسم ، مفرد ، مؤنّث  ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

ي : اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، متکلّم وحده ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون  .  

۴ – متی أصبحتَ یا أدنی الوری فطنا فصیحا ؟! ( عربی پیش دانشگاهی ، درس ششم ص 50 )

متی : اسم استفهام ، نکره ، مبنيّ بر سکون .

أصبحت : فعل ماضي ، للمخاطب  ، مزید ثلاثيّ از باب " إفعال " ، صحیح و سالم  ، مبنيّ بر سکون .

یا : حرف ندا ، غیر عامل ، مبنيّ بر سکون .

أدنی : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم تفضیل ، معرفه به اضافه ، معرب ، مقصور ، غیرمنصرف .

الوری : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به أل  ، معرب ، مقصور ، منصرف .

فطنا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

فصیحا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

       برای ترکیب کلمه ها – البته به جز حرف ها -  ( یعنی : تعیین نقش واژه ها در درون جمله ها ) و

       جمله ها در زبان عربی باید در آغاز همه ی آن ها را درچهار دسته ی بزرگ تقسیم بندی کرد :

الف -  مرفوعات .    ب – منصوبات .    ج – مجرورات .    د – مجزوم .

مرفوعات به نام های زیر معروف هستند :

۱- فاعل

۲- نائب فاعل

۳- مبتدا

۴- خبر

۵- اسم افعال ناقصه

۶- اسم افعال مقاربه

۷- خبر حروف مشبهه بالفعل

۸- خبر لاء نفی جنس

۹- توابع ( اگر متبوع مرفوع باشد )

۱۰- فعل مضارع مرفوع                       

 

منصوبات به نام های زیر معروف هستند :

۱- مفعول به

۲-مفعول فیه

۳- مفعول مطلق

۴- مفعول لاجله

۵- مفعول معه  

۶- خبر افعال ناقصه

۷- خبر افعال مقاربه

۸- اسم حروف مشبهه بالفعل

۹- اسم لاء نفی جنس

۱۰- حال

۱۱- تمییز

۱۲- استثناء

۱۳- منادی

 

إعراب رفع و نصب در اسم و فعل

     مشترک است

 

مجرورات

 مجرورات به نام های زیر معروف هستند :

1 – مجرور به حرف جرّ

2 – مضاف إلیه

3 – توابع ؛ اگر متبوع ، مجرور باشد .

 

 

جرّ مخصوص اسم است

 

مجزوم به نام زیر معروف است :

1 - مضارع مجزوم ؛ وقتی که همراه حروف جازمه یا ادوات

      شرط بیاید .

2 – مضارع مجزوم ؛ وقتی که ادوات شرط همراه ندارد اما در

     پاسخ به - فعل های طلبی به کار رود .  

 
 

جزم مخصوص فعل است                   

توابع جمع تابع به معنی پیرو می باشد که مراد از آن ها نقش هایی است که در إعراب تابع و پیرو إعراب کلمه ی پیش از خود هستند .

توابع به 5 دسته تقسیم می شوند :

1 – صفت 2 – عطف بیان 3 – عطف به حروف ( یا معطوف )

4 – بدل 5 – تأکید

در رشته های غیر علوم انسانی تنها، صفت و معطوف ؛ فرا گرفته می شود .

 

چند مثال کاربردی برای اجرای ترکیب :

1 – یُبشّرالله المؤمنَ برحمته . ( عربی 1 ، عمومی ، درس نهم ، ص 103 ) 

یبشّر : فعل مضارع مرفوع ؛ چون ادوات ناصبه و جازمه همراهش به کار نرفته است .

الله : فاعل و مرفوع .

المؤمن : مفعول به و منصوب .

رحمة : مجرور به حرف جرّ ، و ( برحمة ) جارّ و مجرور.

ـه : مضاف إلیه و مجرورمحلّا .                                                                      

2 – من طلب العلی سهر اللیالي . ( عربی 2 غیر علوم انسانی ، درس هفتم ، ص 89 )

من : مبتدا و مرفوع محلّا .

طلب : فعل شرط و مجزوم محلّا .

العلی : مفعول به و منصوب تقدیرا .

سهر : جواب شرط و مجزوم محلّا .

اللیالي :  مفعول به و منصوب ظاهرا .

جمله ی ( طلب العلی سهر اللیالي ) خبر مبتدا و مرفوع محلّا .

3 – واترک الحرص تعش في راحة . ( عربی 3 غیر علوم انسانی ، درس ششم ، ص 86 )

و : ـــــــ

اترک : فعل و فاعل آن ضمیر مستتِر " أنت " جمله فعلیّه .

الحرص : مفعول به و منصوب .

تعش : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر " أنت " جمله فعلیّه ، فعل مضارع مجزوم (و علامت آن سکون ) 

         مجزوم است چون در پاسخ به فعل طلبی ( اترک ) به  کار رفته است .

في : ــــــــ

راحة : مجرور به حرف جرّ ، و ( في راحة ) جارّ و مجرور .

4 – عسی العاملُ أن یتمتّعَ بمکانة رفیعة . ( عربی 2 علوم انسانی ، درس سیزدهم ، ص 155 )

عسی : از افعال مقاربه و اسم آن ( العامل ) و جمله اسمیّه .

العامل : اسم " عسی " و مرفوع .

أن : ــــــــ

یتمتّع : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر " هو " جمله فعلیّه منصوب محلّا خبر عسی ؛ مضارع منصوب بـ " أن " .

بـ : ـــــــ

مکانة : مجرور به حرف جرّ ، و " بمکانة " جارّ ومجرور .

رفیعة : صفة و منصوب به تبعیّت از موصوف ( مکانة ) .

5 – ما أجمل الدین و الدنیا إذا اجتَمعا . (عربی 3 علوم انسانی ، درس سیزدهم ، ص 156 )

ما : مبتدا و مرفوع محلّا ( مای تعجّبیّه ) .

أجمل : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر" هو " ، جمله ی فعلیّه خبر مرفوع محلّا .

الدین : مفعول به و منصوب ( متعجَّب منه )

و : ــــــ

الدنیا : معطوف ومنصوب به إعراب تقدیریّ .

إذا : ظرف منصوب محلّا ( یا : مفعول فیه )

اجتمعا : فعل و فاعل آن ضمیر بارز " الف " ، جمله ی فعلیّه و مضاف إلیه و مجرور محلّا .

5 – « وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنّات تجري من تحتها الأنهار »

                                                                    ( عربی چهارم ، درس اوّل ، ص 7 )

وعد : فعل و فاعل آن " الله " جمله فعلیّه .

الله : فاعل و مرفوع .

المؤمنین : مفعول به اوّل و منصوب به " یاء "چون جمع مذکّر سالم است .

و : ــــــــ

المؤمنات : معطوف و منصوب به " کسره " چون جمع مؤنّث سالم است .

جنات : مفعول به دوم و منصوب به " تنوین جرّ " چون جمع مؤنّث سالم است .

تجري : فعل وفاعل آن " الأنهار " جمله ی فعلیّه صفت و منصوب محلّا به تبعیّت از موصوف ( جنّات ) ؛

           مرفوع به اعراب تقدیری .

من : ـــــــ

تحت : مجرور به حرف جرّ ، و " من تحت " جارّ و مجرور ( حال است برای الأنهار

ها : مضاف الیه و مجرور محلّا .

الأنهار : فاعل ( برای : تجری ) ومرفوع .

 نمونه هایی از کتاب عربی سال چهارم


1 – إنّ کثیرا من الناس معتقدون أنّ هناک أشخاصا مُنحُوا قدرة علی قلب التراب ذهبا بعصاً سحریّة . ( ص 9 )

إنّ :  از حروف مشبّهة بالفعل ( ناسخة ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــــ .

کثیرا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( صفة مشبّهة از مصدر کَثرة ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،

          منصرف . / - اسم "  إنّ " و منصوب ، جمله اسمیّه و ابتدائیّه .       

من : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ بر فتح ( برای بر طرف کردن التقای ساکنین ) ./ ـــــــــــ .

الناس : اسم ، مفرد ( یا : اسم جمع ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ،

          منصرف / مجرور به حرف جرّ ، و " من الناس " جارّ ومجرور .

معتقدون : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم فاعل از مصدر " اعتقاد "  ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر

               ، منصرف . /  خبر " إنّ " و مرفوع  به " واو " ، چون جمع مذکّر سالم است ( علامت اعراب

                فرعي )

أنّ : از حروف مشبّهة بالفعل ( ناسخة ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــــ .

هناک : اسم ، غیر متصرّف ، معرفه ، مبنيّ بر فتح . / خبر مقدّم " إنّ " و مرفوع محلّا .

أشخاصا : اسم ، جمع تکسیر مفرد آن " شخص " ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح

               الآخر ، منصرف . / اسم مؤخّر " أنّ "  و منصوب .

منحوا : فعل ماضي ، للغائبین ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، مبنيّ

            برضمّ . / فعل و نائب فاعل آن ضمیر بارز" واو " جمله فعلیّه و جمله ی وصفیّه ومنصوب محلّا به

            تبعیّت از موصوف ( أشخاصا ) .

قدرة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مفعول به دوم و 

          منصوب .( مفعول به اول ، همان  ضمیر بارز " واو " است که پس از مجهول شدن فعل ، نائب فاعل

           آن گشته است . )

علی : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برسکون ./ ـــــــــــ . 

قلب :  اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مجرور به حرف جرّ

          و" علی قلب " جارّ ومجرور .

التراب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مضاف

           إلیه و مجرور ( مجرور لفظا و منصوب محلّا ؛ چون مفعول به اول شبه فعل " قلب " می باشد ؛ و

           مصدر قلب از فعل " قَلَبَ " و دو مفعولی است . )   

ذهباً : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مفعول

          به دوم" قلب " و منصوب .

بـ : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برکسر ./ ـــــــــــ .

عصاً : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، مقصور ، منصرف . / مجرور به حرف جرّ و

          مجرور تقدیرا و " بعصا "  جارّ و مجرو ر .

سحریّة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / صفت و

              مجرور به تبعیّت از موصوف ( عصا ) . 

2 – لا تکن رطبا فتعصرَ و لا یابسا فتکسرَ . ( ص 42 )

لا : حرف نهي ، عامل جزم ، مبنيّ بر سکون . / ـــــــ .

تکن : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( در آن اعلال به حذف صورت گرفته است ) ،

        معرب ./ از افعال ناقصه و اسم آن ضمیرمستتر " أنت " جمله اسمیّه و ابتدائیّه .

رطبا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( صفة مشبّهة از مصدر " رطب " ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،

         منصرف . / خبر " تکن " و منصوب .

فـ : حرف ( فاء سببیِه ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــ .

تعصر : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، معرب . / فعل

           و نائب فاعل  آن ضمیرمستتر " أنت " جمله ی فعلیّه و جواب طلب ؛ مضارع منصوب ( عامل نصب

           فاء سببیّ ) .

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ بر فتح .

لا : حرف نهي ، عامل جزم ، مبنيّ بر سکون . / ـــــــ .

یابسا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم فاعل از مصدر " یُبس " ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،

           منصرف . / خبر " تکن " محذوف و این حذف به قرینه ی لفظی صورت گرفته است . و جمله ی " لا

           تکن " یابسا ، عطف است به جمله ی : لا تکن رطبا ، وعطف از نوع جمله به جمله می باشد .

فـ : ( فاء سببیِه ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــ .

تکسر :  فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، معرب . /

            فعل و نائب فاعل  آن ضمیرمستتر " أنت " جمله ی فعلیّه و جواب طلب ؛ مضارع منصوب ( عامل

            نصب فاء سببیّ ) .  

3 – و أسوأ الناس تدبیرا لعاقبة     من أنفق المال في ما لیس ینفعه .( ص 81 )

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ بر فتح . / ـــــــــ .

أسوأ : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم تفضیل از مصدر " سوء " ) ، معرفه ، معرب ، صحیح الآخر

         ،غیر منصرف . / مبتدا و مرفوع .

الناس : اسم ، مفرد ( یا : اسم جمع ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ،

            منصرف ./ مضاف الیه و مجرور.

تدبیرا :  اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ از باب تفعیل ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / 

           تمییز نسبت و منصوب

لـ : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برکسر ./ ـــــــــــ .

عاقبة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد مصدريّ ( گرچه بر وزن فاعل است )  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،

           منصرف /  مجرور به حرف جرّ و " لعاقبة " جارّ و مجرور .

من : اسم ، موصول عامّ ، معرفه ، مبنيّ بر سکون . / خبر و مرفوع محلّا .

أنفق : فعل ماضی ، للغائب ، مزید ثلاثيّ از باب إفعال با یک حرف زائد ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبني

           للمعلوم ، مبنيّ بر فتح . / فعل وفاعل آن  ضمیرمستتر" هو " ( و مرجع ضمیر ، من است ) جمله

           ی فعلیّه و صله ی موصول و اعرابی ندارد .

المال : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول

           به و منصوب . 

في : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برسکون ./ ـــــــــــ . 

ما : اسم ، موصول عامّ ، معرفه ، مبنيّ بر سکون . / مجرور به حرف جرّومجرور محلّا ، و" في ما " جارّو

      مجرور .

لیس : فعل ماضی ، جامد ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( بدون اعلال ) ، مبنيّ بر فتح . / از

          افعال ناقصه و اسم آن ضمیر مستتر " هو " ( ومرجع ضمیر ، ما می باشد )  و جمله ، صله ی

          موصول و محلّی از اعراب ندارد .

ینفع :  فعل مضارع ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمعلوم ، معرب . / فعل و

          فاعل آن ضمیرمستتر " هو " جمله ی فعلیّه و خبر " لیس " و منصوب محلّا ؛ مضارع مرفوع – به

          خاطر این که عوامل نصب و جزم همراهش نیامده است .

ـه  : اسم ، ضمیر متّصل برای حالت نصب یا جرّ ، للغائب ، معرفه ، مبنيّ بر ضمّ . / مفعول به و منصوب

      محلّا .        

شهیدان را خشونت های دینی

ذو نُواس و شهداء نَجران

و لم تزل تتوالَی الملوکُ علی حِمیَر حتّی صار المُلک إلی ذي نُواس ، واتّفق أهلُ الأخبار أنّ ذا نواس هو ابنُ تُبان ، أسعدُ ، واسمُه زُرعة ؛ وأنّه لمّا تَغلّب علی مُلک آبائه التَّبابعة ، تسمّی یوسف و تَعصَّب لدین الیهودیّة ، و حمل علیه قبائلَ الیمن ، فاستجمعت̊ معه حِمیرُ علی ذلک . و أراد أهلَ نجرانَ علیها ، و کانوا من بین العرب ، یَدینون بالنصرانیّة ، و لهم فضلٌ في الدین و استقامة علی حُکم أهل الإنجیل ؛ و لهم رأسٌ یُقال له عبدُالله بنُ ثامر .

فسار إلیهم ذو نواس بجنوده ، واستدعَی رأسَهم عبدَالله بنَ ثامر فأحذَره ، و قال له : أفسدتَ عليّ أهلَ بلدي ، و خالفتَ دیني و دین آبائي . ثمّ أمر به ، فقُتل ، و عَرَض علی نجران القتل فلم یَزِدهم إلّا جِماحا ؛ فخَدّد لهم الأخادیدَ و أوقَد لهم نارا ، ثمّ امتحنَهم ، فجعل یقول للرجل و المرأة : إمّا أن̊ تترُک دینک و إمّا أن̊ نَقذفَک في النار ؛ فیقول : ما أنا تارکٌ دیني لشيء ؛ فیُقذَف فیها فیُحرَق . فبقِیت امرأة ، و معها صبيٌّ رضیع عمرُه سبعةُ أشهُر ، فجزعت̊ ، وتهیّبت̊ . فقال لها الغلامُ : یا أمّاه لا تُنافقي ، فإنّک علی الحقّ ، ولم یکُن یتکلّم̊ من ذي قبل ، فاحترقت̊ .

وقتل و حَرَق ذو نواس ، حتّی أهلَک منهم ، فیما قال ابنُ إسحاق ، عشرین ألفا ، أو یزیدون . و أفلَتَ منهم رجلٌ ، فسلَک الرمل علی فرسه ، فأعجزَهم ، فقَدِم علی قیصر ، صاحب الروم ، یستنصرُه علی ذي نواس .

منبع : یاقوت الحَمويّ ، مُعجَم البلدان ، به نقل از کتاب « المجانی الحدیثة » ، جلد 4 ، ص                                                  

         332 – 334 .

واژگان :

استجمعت : گرد آمد .                                                             رضیع : شیر خواره .

استدعی : فراخواند .                                                              تهیّبت : ترسید .

جِماحا : پافشاری و استواری .                                                 أفلَت : رهایی یافت . 

الأخادید : جمع أخدُود ؛  شکاف زمین که به درازا باشد .                 سلک : پیمود .                                                                                            

أعجز: درگذشت ؛ أعجزهم : او از دست آن ها در رفت                    خدّد : شکافت .                                                                                                                     

برگردان :

ذو نواس و شهیدان نجران ( و ذو نواس ها و شهیدان ... !)

پادشاهان یکی پس از دیگری بر حمیر می آمدند تا این که فرمانروایی به ذی نواس رسید . پیام رسانان با هم ، هم آوازند که ذی نواس پسر تبان اسعد، و نامش زرعه می باشد . وهمین که او بر حکومت پدران تبّعی خودش دست یافت ، یوسف نام گرفت و سخت به دین یهود چسبید و تیره های یمن را به آن آیین وادار کرد ؛ مردم حمیر بر آن آیین گرد او فراهم آمدند . و خواست مردم نجران را به آن کیش در آورد ، وآنان از میان تازیان ،  به کیش ترسایی باور داشتند و در دین داری برتر و برپایبندی به فرمان های ترسایی پایدارتر بودند . آنان بزرگی داشتند که به او عبدالله بن ثامر گفته می شد .

پس ذو نواس با سپاهیانش به سو یشان روانه شد و بزرگشان عبدالله بن ثامر را خواست و بیمش داد و گفت : مردم کشورم را تباه کردی و با آیین من و گذشتگانم مخالفت کردی . سپس به مرگش فرمان داد و کشته شد . و مردم نجران را به کشتن داد و این کار تنها بر پافشاری آنان افزود . پس چاله هایی برایشان ساخت و آتش بر افروخت . آنگاه آنان را آزمود وبه مرد و زن می گفت : یا کیش خویش رها می کنی و یا تو را در آتش می اندازیم . پس پاسخ می داد : من کیش خود را برای چیزی رها نخواهم کرد . پس در آن افکنده و سوزانده می شد . زنی باقی ماند که کودکی شیر خواره در اندازه ی هفت ماه داشت . مادر نالید و ترسید و کودک که پیش از آن به سخن در نیامده بود ،  به او گفت : مادر جان ! دو رویی پیشه نکن ، تو بر راه راستی . پس سوزانده شد .

ذو نواس کشت و سوزاند ، تا آن جا که از میان آن ها بر اساس سخن ابن  اسحاق ، بیست هزار یا بیشتر را نابود کرد .

مردی از دست آنان جَست و با اسب خویش بر شنزار راه افتاد و آنان به او نرسیدند و او بر قیصر ، حاکم روم در آمد و از او بر ذو نواس ، کمک خواست .

  •          هر جا دین ، پا در میدان سیاست گذاشت و متولّی دین ، صاحب شریعت نبود ، مرگ و ویرانی رابرای مردم به ارمغان آورد .
  •         پافشاری بی منطق  بر یک دین و فراخواندن دیگر مردمان به آن آیین ،  مصداق خشونت است .
  •        جاه طلبی ذو نواس پیروان هردو کیش را به باد نبودی سپرد .
  •         شعار ، یا یهودیت یا آتش ،  به همان اندازه محکوم است که شعار ، یا اسلام یا پرداختن مالیات کمر شکن ، یا شیعه یا مرگ ( در زمان شاه اسماعیل صفوی در ایران ) ، یا وهابیّت یا مرگ ( در زمان محمد بن عبدالوهّاب در عربستان ) .
  •       هیچ کس حق ندارد تنها به بهانه ی درست بودن کیش و باورش ، دیگران را به آیینی وادارد و از اشکال گوناگون خشونت  از فشار و تهدید و شکنجه ، زر ، زور و تزویر برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کند .
  •         هدف وسیله را توجیه می کند ( نظریه فیلسوف ایتالیایی ُ ماکیاول ) ؛ بدترین شعاری بود که هم دینکارن از آن بهره ها بردند و هم بی دینان از آن کام ها گرفتند ودر این میان روسیاهی برای هر دو تا ابد باقی خواهد ماند .  

         

                                                                                       

شرحی درباره ی دو بیت شعر

  تعلّم ، فلیس المرءُ یُولَد عالِما         ولیس أخو علم ، کمن هو جاهلُ ؛

     وإنّ کبیرَ القوم ، لا علمَ عنده ،         صغیرٌ ، إذا التفّت علیه المحافلُ .

إنّ عُمرَبنَ عبد العزیز لمّا ولِي الخِلافةَ ، وفد علیه وُفودُ العرب ، و وفد علیه وفدُ الحِجاز

 ، فاختارَ الوفدُ غلاما منهم ، فقدّمُوه علیهم لِیبدَأ بالکلام . فلمّا ابتدأ الغلامُ بالکلام ، و

 هو أصغرُ القوم سِنّا ، فقــــال عمر : مهلا یا غلامُ ! لیتکلّم̊ مَن هو أسنُّ منک . فقال :

مهلا یا أمیر المؤمنین ! إنّــــما المرءُ بأصغَریه : لسانِه و قلبه ، فإذا منحَ اللهُ العبد لسانا

 لافظا ، وقلبا حافظا، فقد استجاد له الحِلیةَ ، یا أمیر المؤمنین ! ولو کان التقدّمُ بالسِنّ

لکان في هذه الأمّة مَن هو أســـــنُّ منک . قال : تکلَّــــــــم̊ یا غلامُ ! قال : نعم یا أمیر

 المؤمنین ؛ نحن وُفود التهنئة لا وفودُالمَرزِئة . قدِمنا إلیک من بلدنا نحمُدُ الله الذي منّ

 بک علینا ؛ لم یُخرِجنا إلیک رغبة و لا رهبة : أمّا الرغبة فقد أتانا منُّک إلی بلدنا ؛ و أمّا

الرهبة ، فقد أمّننا اللهُ بعدلک مــن جَورک . فقال : عِظنا یا غلامُ ، و أوجِز̊ ! قال : نعم ،

 یا أمیر المؤمنین ! إنّ أُناســــــا ، من الناس ،غَرّهم حِلمُ الله عنهم ، و طولُ أملِهم ، و

حسنُ ثَناء الناس علیهم ، فلا یَغُرّنّک حِلـــــــــمُ الله عنک ، و طولُ أملک ، و حُسنُ ثَناء

 الناس علیک ، فتَزِلَّ قدمُک . فنظر عـــــمرُ في سِنّ الغلام ، فإذا هو قد أتــــــت̊ علیه

بضع عشرة سنة ، فأنشأ عمرُ یقول :

     تعلّم ، فلیس المرءُ یُولَد عالِما         ولیس أخو علم ، کمن هو جاهلُ ؛

     وإنّ کبیرَ القوم ، لا علمَ عنده ،         صغیرٌ ، إذا التفّت علیه المحافلُ .

منبع : المسعوديّ ، مُروج الذهب ومعادن الجوهر ، به نقل از کتاب

         « المجاني الحدیثة » جلد 4 ص 225 .

  • عمر بن عبد العزیز در سال 99 هجری ( 717 م ) به خلافت رسید و در 101 هجری ( 719 م ) در " دیر سَمعان " از توابع شهر حمص وفات یافت . او در زمان وفات 39 سال داشت . تنها خلیفه اموی بود که به صفت عدالت شهرت یافت . او در طول این دو سال کارهای برجسته ای انجام داد که برای دانستن آن باید به کتاب های تاریخی معتبر رجوع کرد .
  • دو بیت فوق در کتاب عربی چهارم ، درس ششم ، ص 55 آمده است .                                                                                        

( 1 )

برگردان متن :

 عمر بن عبد العزیز چون به جانشینی رسید ، گروه های عرب به سویش رهسپار شدند ، و گروه حجاز به سوی او روانه شد ، و آن گروه جوانی از میان خویش بر گزید و او را بر خویش پیشی دادند تا او سخن آغاز کند . همین که جوان سخن آغاز کرد، با آن که خرد ترین آن گروه بود از نظر سن ، عمر گفت : درنگ کن ای جوان ! باید کسی که از تو بزرگتر است در سن سخن بگوید . او گفت : درنگ کن ای سرور گروندگان ! ارزش آدمی تنها به دو چیز است : زبان و دلش ، چون ایزد بنده را زبانی گویا و دلی نگهدار ارزانی کند ، بی گمان برایش زیوری ( نیکو ) گزیده است ، ای سرور گروندگان ! اگر پیشی گرفتن به سال باشد ، در میان این مردم ، هست کسی که به سال از شما بزرگ تر باشد . گفت: سخن بگو ای جوان ! گفت : بله ای سرور گروندگان ؛ ما گروه های شادباش هستیم نه گروه هایی برای دریافت بخشش تو . به نزد تو از سرزمینمان آمدیم در حالی که سپاس می گوییم ایزدی را که با آمدن تو بر ما نیکویی کرد ؛ ما را نه خواسته ای به سوی تو آورد و نه بیمی : نه خواسته ، چون نیکویی تو به سرزمینمان رسیده است ؛ ونه بیم ، چون ایزد ما را با دادت از بیدادت ذر ایمن آورده است . پس گفت : اندرزمان ده ای جوان ، کوتاه و گویا ! گفت : بله ،  ای سرور گروندگان ! بی گمان گروهی از مردم را بردباری پروردگار  ، بلندی آرزویشان ، و ستایش نیکوی مردم از آن ها ، ( آنان را ) فریفت ؛ مبادا که تورا بردباری خدای ، و درازی آرزویت ، و ستایش نیکوی مردم از تو ، تو را بفریبد ، که گر چنین شود ، گام هایت بلغزد . پس عمر در سال جوان نگریست ، دید که چند ده سال ( یعنی : میان 13 تا 19 سال )  بر او گذشته است ، پس عمر چنین سرود :

بدان که مرد ، دانا به جهان پا نمی گذارد      و مرد دانا چون مرد نادان نیست

بزرگ مردم اگر از دانش تهی باشد     کوچک است ؛حتی اگر مردم پیرامون او

گرد آیند .

 

لطیفه ای در باره ی ( موالی و عرب )

قُصور الجنّة

قال رجلٌ من العرب : أُریتُ ، البارحةَ ، في مَنامي کأنّي دخلتُ الجنّةَ ، فرأیتُ جمیعَ ما فیها

من القصور ، فقلتُ : لمَن هذه ؟ فقیل للعرب . فقال له رجلٌ عنده من المَوالي : أصعِدتَ

الغُرَف ؟ قال : لا ! قال : فتلک لنا . 

برگردان :

مردی تازی گفت : شب پیش درخوابم به من نشان داده شد که وارد بهشت شدم ، و همه ی کاخ های آن جا را بدیدم ، پس من گفتم : این ها از آنِ کیست ؟ پس گفته شد : از آنِ تازیان .  آن گاه مردی از موالی که پیش او بود گفت : آیا بر آن اتاق ها بَر شدی ؟ گفت : نه ! گفت : پس آن از آنِ ماست .

منبع : عُیون الأخبار ، ابن قُتَیبه ، به نقل از کتاب « المجاني الحدیثة » جلد 4 ، ص 118 .

الموالي : اسمی است جمع که به آن جمع تکسیر گویند . و مفرد آن « مَولی » می باشد که این واژه در پهنه ی تاریخ به معانی گوناگون آمده است . اما در تاریخ سیاسی حضور اَعراب در ایران به معنی خاصی به کار رفته که از آن بوی توهین و بی ادبی نسبت به ایرانی فهمیده می شود . پس از ورود اَعراب د رایران و به دست گرفتن قدرت در این سرزمین ، ستم ها و نا بکاری ها بر مردم بسیار گشت و با آن که ایرانی چه از روی اشتیاق و چه از روی اکراه ، ایمان آورد ،  باز عرب های اقتدار گرا حاضر نشدند ، آن ها را در گروه مومنان جای دهند . به همین دلیل به آن ها « موالی » می گفتند ؛ یعنی نوکر و غلامِ عرب !! . و اگر به کتاب های تاریخی سرکی بکشید غم و اندوه بسیاری را به خاطر جفا عرب در حق ایرانیان با به کار بردن این واژه ، احساس خواهید کرد .  و همین نسبت بی ادبانه باعث شد که ایرانی تمام تلاش خود را به خرج دهد تا عنصر نا مطلوب عرب  در ایران به هدف های خود نرسد و صد البته که چنین شد و آن ها از این که نتوانستند ایران را از فرهنگ و نژاد و زبان و گذشته اش دور کنند کینه ی ایران و ایرانی را در دل دارند . امید که عرب و بازماندگانش هیچ وقت نتوانند بر این مُلک و ملت حاکمیت یابند .    

 

 

نگاهی گذرا به عناوین تجزیه و ترکیب

 

      برای تجزیه کلمه ها ( یعنی تعیین نوع کلمه ها )  در زبان عربی باید در آغاز واژه ها را به سه دسته تقسیم کرد :

الف – اسم .   ب – فعل .    ج – حرف .

اگر واژه ی مورد نظر اسم بود ، باید عنوان های زیر گفته آید :

1 -  متصرّف ، غیر متصرّف .

 2 – عدد اسم : مفرد ، مثنّی ، جمع .

                   تعیین انواع جمع : سالم مذکر ، سالم مؤنّث ، تکسیر( یا مکسّر ) 

3 – جنس اسم : مذکّر ، مؤنّث .

4 – جامد ، مشتقّ .

                  تعیین انواع جامد : مصدريّ ، غیر مصدريّ .

                  تعیین انواع مشتقّ : اسم فاعل ، اسم مفعول ، صفة مشبّهه ، اسم مبالغه ،

                  اسم تفضیل ، اسم مکان ، اسم زمان ، اسم آلة ( * ).

5 – نکره ، معرفه .

                  تعیین انواع معرفه : ضمیر ، عَلَم ، اسم اشاره ، اسم موصول ، معرفه به  

                  أل ، معرفه به اضافه .

6 – مُعرَب ، مبنيّ .

7 – تقسیم اسم معرب از نظر حرف آخر : منقوص ، مقصور ، ممدود ، صحیح الآخِر .

8 – منصرف ، غیر منصرف .    

 


اگر واژه ی مورد نظر فعل بود ، باید عنوان های زیر گفته آید : 

 

1 – جامد ، متصرّف . 

2 – زمان فعل : ماضي ، مضارع ، أمر .

3 – صیغه ی فعل :

                       الف – مفرد ، مثنّی ، جمع .

                       ب – مذکّر ، مؤنّث .

                       ج – غائب ، مُخاطب ، متکلّم .

4 – مجرّد ، مزید .

                  تعیین انواع مزید : باب إفعال ، تفعیل ، مفاعلة ، تفاعل ، انفعال ، افتعال ،  

                                          تفعّل ، استفعال .

5 – ثُلاثي ، رُباعيّ .

6 – صحیح ، معتلّ .

                     تعیین انواع صحیح : سالم ، مضاعف ، مهموز .

                     تعیین انواع ادغام در فعل های مضاعف : واجب ، جایز ، ممتنع .*

                     تعیین انواع معتلّ : مِثال ، أجوف ، ناقص ، لفیف .

                     تعیین انواع إعلال : به اسکان ، به قلب ، به حذف .

7– لازم ، متعدّي .

8 – مبنيّ للمعلوم ، مبنيّ للمجهول .

9 – معرب ، مبنيّ . 

 


اگر واژه ی مورد نظر حرف بود ، باید عنوان های زیر گفته آید :  

1 – نوع حرف . به عنوان مثال :

              حروف جرّ ، حروف ناصبه ، حروف جازمه ، حروف نافیه ، حروف

              مشبّهة بالفعل ، حروف استفهام ، حروف عطف ، حروف استقبال ،

             حرف نهي ، نفي جنس ، حروف شرط ، حروف نداء ، حرف تعریف و...

2 – عامل و غیر عامل بودن .

3 – نوع بِناء : مبنيّ بر : ضمّ ، فتح ، کسر ، سکون .

 


چند مثال کاربردی برای اجرای " تجزیه " :

 

1 – الأطبّاء یستعملون البصل في علاج بعض الأمراض .( عربی 1 عمومی ، درس 10 ، ص  109)

 

الأطبّاء : اسم ، جمع تکسیر و مفرد آن " طبیب ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه ، معرفه به أل ، معرب ، ممدود             ،غیرمنصرف .

یستعملون : فعل مضارع ، جمع مذکّر غائب ، مزید ثُلاثيّ از باب " استفعال " ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم                  ، معرب.

البصل : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به أل  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

في : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ بر سکون .

علاج : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

بعض : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

الأمراض : اسم ، جمع تکسیر و مفرد آن " مرض " ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به أل ، معرب ، صحیح الآخر                ، منصرف .

 

1 –راقِبواحرکاتِ صاحب المزرعة حتّی تُخبِروني عنها حین أرجِعُ .(عربی2غیر علوم انسانی،درس ششم -ص76)

 

راقبوا :فعل أمر،جمع مذکّر مخاطب،مزید ثُلاثيّ از باب مفاعلة ،صحیح و سالم ،متعدّي ،معلوم،مبنيّ.                                                                

حرکات : اسم ، جمع سالم للمؤنّث ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

صاحب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم فاعل ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

المزرعة :  اسم ، مفرد ، مؤنّث ، مشتقّ و اسم مکان ، معرفه به أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

حتّی : از حروف ناصبه ، عامل ، مبنيّ بر سکون .

تخبرو : فعل مضارع ، جمع مذکّر مخاطب ، مزید ثُلاثيّ از باب إفعال ،صحیح و سالم،متعدّي،معلوم ،معرب.

نـ : حرف ، نون وقایه ، مبنيّ بر کسر .

ي :  اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، متکلّم وحده ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون  .

عن : حرف ، عامل جرّ ، مبنيّ بر سکون .

ها : اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للغائبة ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون . 

حین : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

أرجع : فعل مضارع، للمتکلم وحده ، مجرّد ثُلاثيّ ، صحیح و سالم ، لازم ، معلوم ، معرب .

 

2 – ما کنتُ أفهم کلام أمّي .( عربی 3 غیر علوم انسانی ، درس پنجم ص 71 )

 

ما : حرف نفی ، غیر عامل ، مبنيّ بر سکون .

کنت : فعل ماضي ، متکلّم وحده ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ، مبنيّ بر سکون .

أفهم : فعل مضارع، للمتکلم وحده ، مجرّد ثُلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ، معرب .

کلام : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

أمّ : اسم ، مفرد ، مؤنّث  ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

ي : اسم،ضمیر متصل للنصب أو للجرّ،متکلّم وحده،معرفه به ضمیر ،مبنيّ بر سکون .


3 – متی أصبحتَ یا أدنی الوری فطنا فصیحا ؟! ( عربی پیش دانشگاهی ، درس ششم ص 50 )

 

متی : اسم استفهام ، نکره ، مبنيّ بر سکون .

أصبحت : فعل ماضي ، للمخاطب  ، مزید ثلاثيّ از باب " إفعال " ، صحیح و سالم  ، مبنيّ بر سکون .

یا : حرف ندا ، غیر عامل ، مبنيّ بر سکون .

أدنی : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم تفضیل ، معرفه به اضافه ، معرب ، مقصور ، غیرمنصرف .

الوری : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به أل  ، معرب ، مقصور ، منصرف .

فطنا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

فصیحا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای ترکیب کلمه ها – البته به جز حرف ها -  ( یعنی : تعیین نقش واژه ها در درون جمله ها ) و جمله ها در زبان عربی باید در آغاز همه ی آن ها را درچهار دسته ی بزرگ تقسیم بندی کرد :

 

الف -  مرفوعات .    ب – منصوبات .    ج – مجرورات .    د – مجزوم .

 

مرفوعات به نام های زیر معروف هستند :

1 – فاعل                                                             6 – اسم افعال مقاربه 

2 – نائب فاعل                                                       7 – خبر حروف مشبّهة بالفعل

3 – مبتدا ( مخصوص به مدح ، مخصوص به ذمّ * )            8 – خبر لاي نفي جنس

4 – خبر                                                               9 – توابع ؛ اگر متبوع ، مرفوع باشد .

5 – اسم افعال ناقصه                                              10 – فعل مضارع ؛ اگر همراه حروف -

                                                                                  ناصبه و ادوات شرط نباشد .                                                                                                             

 

منصوبات به نام های زیر معروف هستند :

1 – مفعول به ( متعجَّب منه ، استغاثه ، مندوب ، إغراء ، تحذیر  )  

2 – مفعول مطلق                                  10 – اسم حروف مشبّهة بالفعل                                                

3 – مفعول فیه                                     11 – اسم لاي نفي جنس                                                    

4 – مفعول له                                       12 – خبر افعال ناقصه                                           

5 – مفعول معه                                     13 – خبر افعال مقاربه                                          

6 – حال                                              14 – توابع ؛ اگر متبوع ، منصوب باشد .

7 – تمییز                                             15 – فعل مضارع ؛ اگر همراه حروف ناصبه بیاید                                                      

8 – مستثنی                                                           

9 – منادَی

 

 

 

إعراب رفع و نصب در اسم و فعل مشترک است

 

 

مجرورات

 مجرورات به نام های زیر معروف هستند :

1 – مجرور به حرف جرّ

2 – مضاف إلیه

3 – توابع ؛ اگر متبوع ، مجرور باشد .

 

 

مجزوم به نام زیر معروف است :

1 - مضارع مجزوم ؛ وقتی که همراه حروف جازمه یا ادوات شرط بیاید .

2 – مضارع مجزوم ؛ وقتی که ادوات شرط همراه ندارد اما در پاسخ به -

                             فعل های طلبی به کار رود . 

 

 


توابع جمع تابع به معنی پیرو می باشد که مراد از آن ها نقش هایی است که در إعراب تابع و پیرو إعراب کلمه ی پیش از خود هستند .

توابع به 5 دسته تقسیم می شوند :

1 – صفت 2 – عطف بیان 3 – عطف به حروف ( یا معطوف )

4 – بدل 5 – تأکید



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

چند مثال کاربردی برای اجرای ترکیب :

 

1 – یُبشّرالله المؤمنَ برحمته . ( عربی 1 ، عمومی ، درس نهم ، ص 103 ) 

 

یبشّر : فعل مضارع مرفوع ؛ چون ادوات ناصبه و جازمه همراهش به کار نرفته است .

الله : فاعل و مرفوع .

المؤمن : مفعول به و منصوب .

رحمة : مجرور به حرف جرّ ، و ( برحمة ) جارّ و مجرور.

 ـه : مضاف إلیه و مجرورمحلّا .

                                                                        

2 – من طلب العلی سهر اللیالي . ( عربی 2 غیر علوم انسانی ، درس هفتم ، ص 89 )

 

من : مبتدا و مرفوع محلّا .

طلب : فعل شرط و مجزوم محلّا .

العلی : مفعول به و منصوب تقدیرا .

سهر : جواب شرط و مجزوم محلّا .

اللیالي :  مفعول به و منصوب ظاهرا .

جمله ی ( طلب العلی سهر اللیالي ) خبر مبتدا و مرفوع محلّا .

 

3 – واترک الحرص تعش في راحة . ( عربی 3 غیر علوم انسانی ، درس ششم ، ص 86 )

 

و : ـــــــ

اترک : فعل و فاعل آن ضمیر مستتِر " أنت " جمله فعلیّه .

الحرص : مفعول به و منصوب .

تعش : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر " أنت " جمله فعلیّه ، فعل مضارع مجزوم (و علامت آن سکون ) 

         مجزوم است چون در پاسخ به فعل طلبی ( اترک ) به  کار رفته است .

في : ــــــــ

راحة : مجرور به حرف جرّ ، و ( في راحة ) جارّ و مجرور .

 

4 – عسی العاملُ أن یتمتّعَ بمکانة رفیعة . ( عربی 2 علوم انسانی ، درس سیزدهم ، ص 155 )

 

عسی : از افعال مقاربه و اسم آن ( العامل ) و جمله اسمیّه .

العامل : اسم " عسی " و مرفوع .

أن : ــــــــ

یتمتّع : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر " هو " جمله فعلیّه منصوب محلّا خبر عسی ؛ مضارع منصوب بـ " أن " .

بـ : ـــــــ

مکانة : مجرور به حرف جرّ ، و " بمکانة " جارّ ومجرور .

رفیعة : صفة و منصوب به تبعیّت از موصوف ( مکانة ) .

 

5 – ما أجمل الدین و الدنیا إذا اجتَمعا . (عربی 3 علوم انسانی ، درس سیزدهم ، ص 156 )

 

ما : مبتدا و مرفوع محلّا ( مای تعجّبیّه ) .

أجمل : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر" هو " ، جمله ی فعلیّه خبر مرفوع محلّا .

الدین : مفعول به و منصوب ( متعجَّب منه )

و : ــــــ

الدنیا : معطوف ومنصوب به إعراب تقدیریّ .

إذا : ظرف منصوب محلّا ( یا : مفعول فیه )

اجتمعا : فعل و فاعل آن ضمیر بارز " الف " ، جمله ی فعلیّه و مضاف إلیه و مجرور محلّا .

 

5 – «وعدالله المؤمنین و المؤمنات جنّات تجري من تحتها الأنهار»(عربی پیش دانشگاهی ، درس اوّل ،ص7 )

 

وعد : فعل و فاعل آن " الله " جمله فعلیّه .

الله : فاعل و مرفوع .

المؤمنین : مفعول به اوّل و منصوب به " یاء "چون جمع مذکّر سالم است .

و : ــــــــ

المؤمنات : معطوف و منصوب به " کسره " چون جمع مؤنّث سالم است .

جنات : مفعول به دوم و منصوب به " تنوین جرّ " چون جمع مؤنّث سالم است .

تجري : فعل وفاعل آن " الأنهار " جمله ی فعلیّه صفت و منصوب محلّا به تبعیّت از موصوف ( جنّات ) ؛ مضارع                مرفوعبه اعراب تقدیری .

من : ـــــــ

تحت : مجرور به حرف جرّ ، و " من تحت " جارّ و مجرور ( حال است برای الأنهار

ها : مضاف الیه و مجرور محلّا .

الأنهار : فاعل ( برای : تجری ) ومرفوع .

 

 

نمونه هایی از تجزیه و ترکیب

    

 

 


1 – إنّ کثیرا من الناس معتقدون أنّ هناک أشخاصا مُنحُوا قدرة علی قلب التراب ذهبا بعصاً سحریّة . ( ص 9 )

 

إنّ :  از حروف مشبّهة بالفعل ( ناسخة ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــــ .

کثیرا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( صفة مشبّهة از مصدر کَثرة ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / -

         اسم "  إنّ " و منصوب ، جمله اسمیّه و ابتدائیّه .       

من : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ بر فتح ( برای بر طرف کردن التقای ساکنین ) ./ ـــــــــــ .

الناس : اسم ، مفرد ( یا : اسم جمع ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ،                    منصرف ./ مجرور به حرف جرّ ، و " من الناس " جارّ ومجرور .

 

معتقدون : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم فاعل از مصدر " اعتقاد "  ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،                      منصرف ./  خبر " إنّ " و مرفوع  به " واو " ، چون جمع مذکّر سالم است ( علامت اعراب فرعي )

 

أنّ : از حروف مشبّهة بالفعل ( ناسخة ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــــ .

هناک : اسم ، غیر متصرّف ، معرفه ، مبنيّ بر فتح . / خبر مقدّم " إنّ " و مرفوع محلّا .

أشخاصا : اسم ، جمع تکسیر مفرد آن " شخص " ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،

              منصرف . / اسم مؤخّر " أنّ "  و منصوب .

منحوا : فعل ماضي ، للغائبین ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، مبنيّ برضمّ . / فعل و نائب فاعل آن ضمیر بارز" واو " جمله فعلیّه و جمله ی وصفیّه ومنصوب محلّا به تبعیّت از موصوف ( أشخاصا ) .

قدرة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مفعول به دوم و منصوب .

        ( مفعول به اول ، همان  ضمیر بارز " واو " است که پس از مجهول شدن فعل ، نائب فاعل آن گشته               است . )

علی : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برسکون ./ ـــــــــــ . 

قلب :  اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مجرور به حرف جرّ و

        " علی قلب " جارّ ومجرور .

التراب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مضاف إلیه

           و مجرور ( مجرور لفظا و منصوب محلّا ؛ چون مفعول به اول شبه فعل " قلب " می باشد ؛ و مصدر قلب             از فعل" قَلَبَ " و دو مفعولی است . )   

ذهباً : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مفعول به دوم

        " قلب " و منصوب .

بـ : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برکسر ./ ـــــــــــ .

عصاً : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، مقصور ، منصرف . / مجرور به حرف جرّ و مجرور

          تقدیرا و " بعصا "  جارّ و مجرو ر .

سحریّة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / صفت و مجرور به

            تبعیّت از موصوف ( عصا ) . 

 

 

2 – لا تکن رطبا فتعصرَ و لا یابسا فتکسرَ . ( ص 42 )

 

لا : حرف نهي ، عامل جزم ، مبنيّ بر سکون . / ـــــــ .

تکن : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( در آن اعلال به حذف صورت گرفته است ) ، معرب .

        / از افعال ناقصه و اسم آن ضمیرمستتر " أنت " جمله اسمیّه و ابتدائیّه .

رطبا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( صفة مشبّهة از مصدر " رطب " ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

        / خبر " تکن " و منصوب .

فـ : حرف ( فاء سببیِه ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــ .

تعصر : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، معرب . / فعل و نائب فاعل

          آن ضمیرمستتر " أنت " جمله ی فعلیّه و جواب طلب ؛ مضارع منصوب ( عامل نصب فاء سببیّ ) .

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ بر فتح .

لا : حرف نهي ، عامل جزم ، مبنيّ بر سکون . / ـــــــ .

یابسا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم فاعل از مصدر " یُبس " ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .              / خبر" تکن " محذوف و این حذف به قرینه ی لفظی صورت گرفته است . و جمله ی " لا تکن " یابسا ،            عطف است به جمله ی : لا تکن رطبا ، وعطف از نوع جمله به جمله می باشد .

فـ : حرف ( فاء سببیِه ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــ .

تکسر :  فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، معرب . / فعل و                نائب فاعل آن ضمیرمستتر " أنت " جمله ی فعلیّه و جواب طلب ؛ مضارع منصوب ( عامل نصب فاء                  سببیّ ) .

 

3 – و أسوأ الناس تدبیرا لعاقبة     من أنفق المال في ما لیس ینفعه .( ص 81 )

 

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ بر فتح . / ـــــــــ .

أسوأ : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم تفضیل از مصدر " سوء " ) ، معرفه ، معرب ، صحیح الآخر ،غیر                 منصرف ./ مبتدا و مرفوع .

الناس : اسم ، مفرد ( یا : اسم جمع ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ،                    منصرف ./ مضاف الیه و مجرور.

تدبیرا :  اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ از باب تفعیل ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  تمییز                   نسبتو منصوب

لـ : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برکسر ./ ـــــــــــ .


عاقبة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد مصدريّ ( گرچه بر وزن فاعل است )  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ،                    منصرف ./  مجرور به حرف جرّ و " لعاقبة " جارّ و مجرور .

من : اسم ، موصول عامّ ، معرفه ، مبنيّ بر سکون . / خبر و مرفوع محلّا .

أنفق : فعل ماضی ، للغائب ، مزید ثلاثيّ از باب إفعال با یک حرف زائد ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبني                   للمعلوم ، مبنيّبر فتح . / فعل وفاعل آن  ضمیرمستتر" هو " ( و مرجع ضمیر ، من است ) جمله ی                 فعلیّه و صله ی موصول و اعرابی ندارد .

المال : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به و

         منصوب . 

في : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برسکون ./ ـــــــــــ . 

ما : اسم ، موصول عامّ ، معرفه ، مبنيّ بر سکون . / مجرور به حرف جرّومجرور محلّا ، و" في ما " جارّو مجرور .

لیس : فعل ماضی ، جامد ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( بدون اعلال ) ، مبنيّ بر فتح . / از افعال               ناقصه و اسم آن ضمیر مستتر " هو " ( ومرجع ضمیر ، ما می باشد )  و جمله ، صله ی موصول و                   محلّی از اعراب ندارد .

ینفع :  فعل مضارع ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمعلوم ، معرب . / فعل و فاعل آن

         ضمیرمستتر " هو " جمله ی فعلیّه و خبر " لیس " و منصوب محلّا ؛ مضارع مرفوع – به خاطر این که                عواملنصب و جزم همراهش نیامده است .

ـه  : اسم ، ضمیر متّصل برای حالت نصب یا جرّ ، للغائب ، معرفه ، مبنيّ بر ضمّ . / مفعول به و منصوب محلّا .        

آیه ای در باره ی واژه ی « أهل البیت »

برای فهم آیه ۷۳ از سوره هود لازم است آیات ۶۹ تا ۷۳ خوانده و درک شود .  

ولقد جاءت رسُلنا إبراهیم بالبشری قالوا سلاما قال سلام فما لبث أن جاء بعجل حنیذ 69

فلما رأی أیدیهم لا تصل إلیه نکرهم و أوجس منهم خیفة قالوا لا تخف إنا أرسلنا إلی قوم لوط 70

وامرأته قائمة فضحکت فبشرناها بإسحاق ومن وراء إسحاق یعقوب  71

قالت یا ویلتی ءألد و أنا عجوز و هذا بعلي شیخا إن هذا لشيء عجیب 72

قالوا أتعجبین من أمر الله رحمة الله و برکاته علیکم أهل البیت إنه حمید مجید 73

برگردان :

به تحقیق رسولان ما برای حضرت ابراهیم مژده آوردند . گفتند : سلام .گفت : سلام . و لحظه ای بعد گوساله ای بریان حاضر آورد .  69

و چون دید که به آن دست نمی یازند ، آنان را ناخوش داشت و در دل از آن ها بیمناک شد . گفتند : مترس ، ما را بر قوم لوط فرستاده اند .70

زنش که ایستاده بود ، خندید . فرشتگان او را به اسحاق بشارت دادند و پس از اسحاق به

یعقوب .71

زن گفت : وای بر من ، آیا در این پیر زالی می زایم و این شوهر من نیز پیر است ؟ این چیز عجیبی

است . 72

گفتند : آیا از فرمان خدا تعجب می کنی ؟ رحمت و برکات خدا بر شما اهل این خانه ارزانی باد . او ستودنی و بزرگوار است . 73

                                                                                           برگردان از عبدالمحمد آیتی

 

      آیات فوق به دوموضوع اشاره دارد : یکی وعد و دیگری وعید . وعد همان اشاره به بچه دار شدن ساره همسر ابراهیم است که با واژه ی ( بشری : مژده ) بیان شده است و وعید اشاره دارد به داستان نزول عذاب بر قوم لوط . خداوند برای رساندن این دو پیام ، فرشتگانی را به هیئت انسان ،  نخست نزد ابراهیم فرستاد . اما آن پیام که برای حضرت ابراهیم و همسرش بود از اهمیت بیشتری برخوردار است شاید در این موضوع نکته ای لطیف و اخلاقی وجود دارد و آن همان حیات بخشیدن برتر است از میراندن حتی اگر میراندن با دلایل متقن باشد  .

       سپس آن فرشتگان به وعید اشاره می کنند و آن،عذاب شدن قوم لوط است که با ( لا تخف إنا أرسلنا إلی قوم لوط ) بیان شده است . البته اِخبار از عذاب قوم لوط پس از آن بیان شد که فرشتگان شاهد ترس و وحشت ابراهیم شدند وبرای این که خیال او را ازاین بابت راحت کنند  به ذکر هدف بعدی خویش پرداختند . هیچ کس حق ندارد باعث ترس و وحشت دیگران شود حتی اگر برای اجرای فرامین الهی باشد و مخاطب هم شخصی باشد به نام حضرت ابراهیم .      

      وقتی معلوم شد که شری متوجه ابراهیم و قوم او نیست ، ساره از این خبر شادمان شد و این شادمانی را با خنده نشان داد . پس خندیدن و اظهار شادمانی کردن به وقت شادی ، نه تنها نکوهیده نیست که پسندیده هم هست و در این ماجرا نه تنها کسی ساره ی به تعبیر خودش " پیر زال " را از این کار باز نداشت بلکه برای فزونی شادمانیش به او مژده ی بچه دار شدن می دهند .و شادمانی را تا به سرحد کمال می رسانند و از داشتن نوه ای به نام یعقوب نیز خبر می دهند .

     این فرمان الهی کجا و نکوهش شادمانی در دوره ی ما کجا ؟! وقتی همسر پیامبر از خبر بچه دار شدن شگفت زده می شود ، رسولان الهی در پاسخ وی گویند که چه جای شگفتی است از اراده ی پروردگار . و گویند : رحمت و برکات خداوند بر شما اهل البیت باد . او ستودنی و بزرگوار است .

      در این آیه ، به خانواده ی پیامبر که مخاطب اصلی اش ساره می باشد اهل البیت گفته می شود ؛ خانواده ای که هنوز صاحب فرزندی نشده است و در آینده به لطف پروردگار صدای فرزندی را به گوش خود خواهد شنید . پس اهل البیت طبق این آیه شامل زن و فرزندان می شود و خارج کردن زن از این اطلاق نیاز به استدلالات بسیار قوی و محکم دارد . خدا داند .

  

 

معروف الرصافي ( شاعر عراقی )

معرفی شاعر :

معروف الرصافي در سال 1875 در عراق متولد شد . قرآن را حفظ کرد و سپس وارد مدرسه نظام شد .اما طولی نکشید که از مدرسه نظام انصراف داد و به مدارس علمی در بغداد روی آورد . در بغداد وارد مدرسه محمود شکری الآلوسی ( که در آن زمان دانشمند مشهور در زبان و ادبیات عرب بود ) شد . و نزد وی 12 سال شاگردی کرد واو بود که راه ادبیات را به او نشان داد ؛ راهی که تاثیر شگرفی در زندگی شاعر به جای گذاشت . شاعر از سختی و تنگی معیشت بسیار در رنج بود تا آن جا که در برخورد با مردم به خاطر اوضاع بد و بی مایگی اش احساس ناراحتی می کرد . گاهی به حرفه آموزش روی می آورد و گاهی به حرفه روزنامه نگاری .ودر سال 1924هم بازرس زبان عربی در وزارت معارف عراق وهم استاد دانشسرای عالی بغداد گشت . سپس در سال 1928 از شغل خود استعفا دادو به مدت 8 سال نماینده مجلس عراق شد . بعد از پایان این دوره 8 ساله از کار کنار کشید تا این که در سال 1945 بدرود حیات گفت .

رصافی بر تهیدستان و بینوایان بسیار مهربان بود و در این موضوع قصائد بسیار ی سروده است  که در این اشعار درد ها و مصیبت های آنان را به تصویر کشیده است . مردمش را به مهربانی با آنان و دستگیری از آن ها و کاستن درد ها و غمهایشان تشویق می کرد . قصائد زیر در باره ی موضوعات ذکر شده معروف است :

" الیتیم في العید " – " المطلّقة " –  " أمّ الطفل في مشهد الحریق " –  " المهجورة "

شاعر در این فن استادی کامل داشت چون خود تلخی زندگی را چشیده بود . و قصیده " الأرملة المرضعة " نمونه ای از اشعار اجتماعی وی می باشد که سرشار از احساس و عاطفه فراوان است . بر همگان روشن است که تنها کسی می تواند جلوه های بد بختی و بینوایی را ترسیم کند که هم ادیب باشد و خود تلخی فقر و ناداری را چشیده باشد وهم شاعر باشد و احساس لطیف و انسانی داشته باشد .

لقیتها لیتني ما کنت ألقاها                                               تمشي و قد أثقل الإملاق ممشاها

أثوابها رثّة والِّرجل حافیة                                                   والدمع تَذرفه في الخدّ عیناها

بکت من الفقر فاحمرّت مَدامعها                                         واصفرّ کالورس من جُوع مُحیّاها

مات الذي کان یحمیها و یُسعدها                                       فالدهر من بعده بالفقر أشقاها

الموت أفجعَها والفقر أوجعَها                                             والهمّ أنحلَها ، والغمّ أضناها

فمنظرُ الحزن مشهود بمنظرها                                          والبؤس مَرآه مقرون بمَرآها

کرّ الجدیدین قد أبلی عباءتها                                             فانشقّ أسفلُها و انشقّ أعلاها

و مزّق الدهرُ  - ویلَ الدهر – مِئزرَها                                    حتی بدا من شُقوق الثوب جَنباها

تَمشي بأطمارها و البَرد یَلسُعها                                        کأنّه عقرب شالت زُباناها   

حتی غدا جسمُها بالبرد مُرتجفا                                         کالغصن في الریح واصطکّت ثنایاها

تمشي و تحمِل بالیسری ولیدتها                                       حملا علی الصدر مدعوما بیُمناها

قد قمّطتها بأهدام مُمزّقة                                                 في العین مَنشرُها سَمجٌ و مَطواها

ما أنسَ لا أنسَ أني کنتُ أسمعها                                     تشکو إلی ربها أوصاب دنیاها

تقول : یا ربّ لا تترک بلا لبن                                             هذي الرضیعة وارحمني و إیاها

ما تصنع الأمّ في تربیب طفلتها                                          إن مَسّها الضرّ حتی جَفّ ثدیاها

یا ربّ ما حیلتي فیها و قد ذبُلت                                         کزهرة الرَوض فقدُ الغیث أظماها

ما بالها و هي طولَ اللیل باکیة                                          والأمّ ساهرة تبکي لمَبکاها

یکاد یَنقدّ قلبي حین أنظرُها                                              تبکي و تفتحُ لي من جُوعها فاها

وَیلُمّها طفلة باتت مروّعة                                                 و بتّ من حولها في اللیل أرعاها

تبکي لتشکوَ من داء ألمّ بها                                             ولستُ أفهم منها کُنهَ شکواها

قد فاتها النطقُ کالعجماء أرحمُها                                        و لستُ أعلم أيُّ السُقم آذاها

ویحَ ابنتي إنّ ریب الدهر روّعَها                                          بالفقر و الیَتم   آهاً منهما آها

کانت مصیبتها بالفقر واحدة                                              و موتُ والدها بالیُتم  ثنّاها     

                                                                                                                                    

واژگان :

الورس : گیاهی زرد رنگ

محیّا : چهره و صورت

أفجعها : اورا به خاطر از دست دادن عزیزی دردمند ساخت .

أضناها : او را ضعیف و لاغر گرداند .

الجدیدان : شب و روز .

ویل الدهر : کنایه از شکایت و ابراز شگفتی است .

آطمار : ج طِمر ، لباس کهنه .

شالت : بلند شد .

زباناها : انتهای دمش .

ثنایاها : دنداه های جلو .

قمطتها : او رابست .

أهدام : ج هِدم ، لباس وصله پینه دار .

سمج : زشت .

منشرها و مطواها : باز وبستنش .

 

 

 

ایلیا ابو ماضي ( شاعر لبنانی )

معرفی شاعر :

ایلیا در روستای " المحیدثة " لبنان در سال 1889 به دنیا آمد .هنوز به سن 11 سالگی نرسیده بود که برای یافتن زندگی بهتر به مصر مهاجرت کرد . حدود 10 سال نویسنده و سر دبیر روزنامه ها و مجلات بود . ذوق شاعری اش خیلی زود نمایان شد و دیوان شعرش با نام " تذکار الماضي " در سال 1911 منتشر کرد . سپس به آمریکا مهاجرت نمود . و در آن جا به انجمن " الرابطة القلمیّة " پیوست و یکی از اعضا ی فعال آن شد . مجله " السمیر " را در سال 1929 منتشر کرد و این مجله از مهمترین مجلات عربی در آمریکا گشت . شعر ایلیا سرشار از تفکر در باره ی زندگی و اندیشه پیرامون خوبی ها و بدی های آن می باشد و در اشعار خود ، دیگران را به خوشبینی و لذت بردن از خوشی های زندگی فرا می خواند .                                         

                                                فلسفة الحیاة                        

 

أیّهذا الشاکي و ما بک داء                                         کیف تغدو إذا غدَوت علیلا

إنّ شرّ الجُناة في الأرض نفس                                   تتوقّی قبل الرحیل الرحیلا

و تری الشوک في الورود و تعمَی                                أن تری فوقها الندی إکلیلا

والذي نفسُه بغیر جمال                                            لا یری في الوجود شیئا جمیلا

فتمتع بالصبح ما دمت فیه                                         لا تخف أن یزول حتی یزولا

أدرکت کُنهها طیورُ الروابي                                          فمن العار أن تظلّ جَهولا

تتغنی و الصقر قد ملک الجـ                                         وّ علیها والصائدون السبیلا

تتغنی و عمرها بعض عام                                            أفتبکي وقد تعیش طویلا

فاطلب اللهو مثلما تطلب الأط                                      یار ُ عند الهجیر ظلا ظلیلا

و تعلّم حبّ الطبیعة منها                                             واترک القال للوری و القیلا

أنت للأرض أولا و أخیرا                                                 کنت ملکا أو کنت عبدا ذلیلا

کلّ نجم إلی الأفول و لکن                                              آفة النجم أن یخاف الأفولا

فإذا ما وجدت في الأرض ظلا                                           فتفیّأ به إلی أن یحولا

و توقّع إذا السماء اکفهرّت                                              مطرا في السهول یُحیی سهولا

ما أتینا إلی الحیاة لنشقی                                            فأریحوا أهل العقول العقولا

کلّ من یجمع الهموم علیه                                              أخذته الهموم أخذا وبیلا

کن هزارا في عشّه یتغنی                                              و مع الکبل لا یُبالي الکبولا

غرابا یطارد الدود في الأر                                                ض و بوما في اللیل یبکي الطلولا

کن غدیرا یسیر في الأرض رقرا                                         قا فیسقي عن جانبیه الحقولا

لا وعاء یقیّد الماء حتّی                                                   تستحیل المیاه فیه وحولا

لا سموما من السوافي اللواتي                                       تملأ الأرض في الظلام عویلا

و مع اللیل کوکبا یؤنس الغا                                             بات و النهرَ و الربی و السهولا

لا دجی یکره العوالم و النا                                              س فیُلقي علی الجمیع سدولا

أیّهذا الشاکي و ما بک داء                                               کن جمیلا تری الوجود جمیلا

                

 

مرد و زن یک جنس به حساب می آیند یا دو جنس ؟

 

       یا أیّها الناسُ اتقوا ربّکم الذي خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها ... 

                                                                                 آیه 1 از سوره نساء ( 4 )

برگردان : ای مردم از ( معصیت ) پروردگارتان بپرهیزید که شما را از نفس واحد آفرید و از آن نفس ، همسرش راآفرید.

مراد از نفس : منظور از نفس به باور همه مفسران " آدم " است . با آن که   ( آدم ) لفظی مذکر است ولی صفت آن به شکل مؤنث آمده است ؛ چون در این جا رعایت حال صیغه شده است که مؤنث می باشد .

( وخلق منها زوجها ) مراد از زوج ، حواء می باشد . از این آیه بر می آید که واژه ی زوج در معنای زن هم به کار می رود همانطور که در دیگر آیات به کار رفته است . ازجمله : یاآدم اسکن أنت و زوجک الجنة .

بیشتر مفسران بر این باورند که حواء از یکی از دنده های آدم خلق شده است .واز پیامبر روایت شده است که فرمود : خلقت المرأة من ضلع من أضلاع آدم إن أقمتها کسرتها وإن ترکتها و فیها عوج استمتعت بها .

برگردان : زن از یکی از دنده های آدم آفریده شده است اگر آن را راست گردانی می شکند واگر آن را به همراه کژی رها سازی از آن بهره مند خواهی شد .

(پس زن از دنده ی کج ساخته شده است و راست ودرست کردن آن شدنی نیست – خدا می داند )

از امام باقر ( ع ) روایت است که فرمود : إن الله تعالی خلق حواء من فضل الطینة التي خلق منها آدم .

برگردان : براستی خداوند برین حوا را از زیادی گلی آفریدکه آدم را از آن آفرید .

چرایی بازگشت ( عطف ) در آیه ؟ یا - خلق منها زوجها – بازگشت دارد به یک محذوف : من نفس واحدة ( أنشأها ) و خلق منها زوجها .یعنی آن را از خاک آفرید و همسرش حواء را از یکی از دنده هایش آفرید . ویا بازگشت دارد به ( خلقکم )

اگر نفس را آدم بدانیم ( همانطور که فرموده اند)  در این صورت حوا را منطقا باید جزئی ازوی بدانیم .در نتیجه ما دو جنس داریم جنس نخست که عالی است و جنس دوم که دانی است . وچقدر این تعبیرات به حقیقت نزدیک است خدا می داند .

منابع :

1 – تفسیر مجمع البیان ، جزء سوم ، دارالمعرفة ، چاپ نخست 1986 - 1406

2 – تفسیر الکشاف ، الزمخشری ، جاد الله ، جزء اول ، نشر ادب الحوزة .

تجزیه وترکیب شماره ( 10 )

چند مثال کاربردی برای اجرای ترکیب :

 

1 – یُبشّرالله المؤمنَ برحمته .

                                         ( عربی 1 ، عمومی ، درس نهم ، ص 103 ) 

 

یبشّر : فعل مضارع مرفوع ؛ چون ادوات ناصبه و جازمه همراهش به کار نرفته است .

الله : فاعل و مرفوع .

المؤمن : مفعول به و منصوب .

رحمة : مجرور به حرف جرّ ، و ( برحمة ) جارّ و مجرور.

ـه : مضاف إلیه و مجرورمحلّا .

                                                                        

2 – من طلب العلی سهر اللیالي .

                                              ( عربی 2 غیر علوم انسانی ، درس هفتم ، ص 89 )

 

من : مبتدا و مرفوع محلّا .

طلب : فعل شرط و مجزوم محلّا .

العلی : مفعول به و منصوب تقدیرا .

سهر : جواب شرط و مجزوم محلّا .

اللیالي :  مفعول به و منصوب ظاهرا .

جمله ی ( طلب العلی سهر اللیالي ) خبر مبتدا و مرفوع محلّا .

 

3 – واترک الحرص تعش في راحة .

                                                    ( عربی 3 غیر علوم انسانی ، درس ششم ، ص 86 )

 

و : ـــــــ

اترک : فعل و فاعل آن ضمیر مستتِر " أنت " جمله فعلیّه .

الحرص : مفعول به و منصوب .

تعش : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر " أنت " جمله فعلیّه ، فعل مضارع مجزوم (و علامت آن سکون ) 

         مجزوم است چون در پاسخ به فعل طلبی ( اترک ) به  کار رفته است .

في : ــــــــ

راحة : مجرور به حرف جرّ ، و ( في راحة ) جارّ و مجرور .

 

4 – عسی العاملُ أن یتمتّعَ بمکانة رفیعة .

                                                     ( عربی 2 علوم انسانی ، درس سیزدهم ، ص 155 )

 

عسی : از افعال مقاربه و اسم آن ( العامل ) و جمله اسمیّه .

العامل : اسم " عسی " و مرفوع .

أن : ــــــــ

یتمتّع : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر " هو " جمله فعلیّه منصوب محلّا خبر عسی ؛ مضارع منصوب بـ " أن " .

بـ : ـــــــ

مکانة : مجرور به حرف جرّ ، و " بمکانة " جارّ ومجرور .

رفیعة : صفة و منصوب به تبعیّت از موصوف ( مکانة ) .

 

5 – ما أجمل الدین و الدنیا إذا اجتَمعا .

                                                 (عربی 3 علوم انسانی ، درس سیزدهم ، ص 156 )

 

ما : مبتدا و مرفوع محلّا ( مای تعجّبیّه ) .

أجمل : فعل و فاعل آن ضمیر مستتر" هو " ، جمله ی فعلیّه خبر مرفوع محلّا .

الدین : مفعول به و منصوب ( متعجَّب منه )

و : ــــــ

الدنیا : معطوف ومنصوب به إعراب تقدیریّ .

إذا : ظرف منصوب محلّا ( یا : مفعول فیه )

اجتمعا : فعل و فاعل آن ضمیر بارز " الف " ، جمله ی فعلیّه و مضاف إلیه و مجرور محلّا .

 

 

6 – « وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنّات تجري من تحتها الأنهار »

                                                                         ( عربی چهارم ، درس اوّل ، ص 7 )

 

وعد : فعل و فاعل آن " الله " جمله فعلیّه .

الله : فاعل و مرفوع .

المؤمنین : مفعول به اوّل و منصوب به " یاء "چون جمع مذکّر سالم است .

و : ــــــــ

المؤمنات : معطوف و منصوب به " کسره " چون جمع مؤنّث سالم است .

جنات : مفعول به دوم و منصوب به " تنوین جرّ " چون جمع مؤنّث سالم است .

تجري : فعل وفاعل آن " الأنهار " جمله ی فعلیّه صفت و منصوب محلّا به تبعیّت از موصوف ( جنّات ) ؛ مضارع مرفوع به اعراب تقدیری .

من : ـــــــ

تحت : مجرور به حرف جرّ ، و " من تحت " جارّ و مجرور ( حال است برای الأنهار ) 

ها : مضاف الیه و مجرور محلّا .

الأنهار : فاعل ( برای : تجری ) ومرفوع .


7 – إنّ کثیرا من الناس معتقدون أنّ هناک أشخاصا مُنحُوا قدرة علی قلب التراب ذهبا بعصاً سحریّة . 

                                                                               ( ص 9 ، عربی چهارم )

 

إنّ :  از حروف مشبّهة بالفعل ( ناسخة ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــــ .

کثیرا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( صفة مشبّهة از مصدر کَثرة ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / اسم " إنّ " و منصوب ،

         جمله اسمیّه و ابتدائیّه .

 من : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ بر فتح ( برای بر طرف کردن التقای ساکنین ) ./ ـــــــــــ .

الناس : اسم ، مفرد ( یا : اسم جمع ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور به حرف جرّ –

         و " من الناس " جارّ ومجرور .

معتقدون : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم فاعل از مصدر " اعتقاد "  ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / خبر " إنّ " و مرفوع –

             به " واو " ، چون جمع مذکّر سالم است ( علامت اعراب فرعي )

أنّ : از حروف مشبّهة بالفعل ( ناسخة ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــــ .

هناک : اسم ، غیر متصرّف ، معرفه ، مبنيّ بر فتح . / خبر مقدّم " إنّ " و مرفوع محلّا .

أشخاصا : اسم ، جمع تکسیر مفرد آن " شخص " ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / اسم مؤخّر " أنّ " –

            و منصوب .

منحوا : فعل ماضي ، للغائبین ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، مبنيّ برضمّ . / فعل و نائب فاعل آن ضمیر بارز" واو " –

          جمله فعلیّه و جمله ی وصفیّه ومنصوب محلّا به تبعیّت از موصوف ( أشخاصا ) .

قدرة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مفعول به دوم و منصوب .( مفعول به اول ، همان - 

        ضمیر بارز " واو " است که پس از مجهول شدن فعل ، نائب فاعل آن گشته است . )

علی : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برسکون ./ ـــــــــــ . 

قلب :  اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مجرور به حرف جرّ و " علی قلب " جارّ ومجرور .

التراب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مضاف إلیه و مجرور ( مجرور لفظا و - 

           منصوب محلّا ؛ چون مفعول به اول شبه فعل " قلب " می باشد ؛ و مصدر قلب از فعل " قَلَبَ " و دو مفعولی است . )    

ذهباً : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مفعول به دوم " قلب " و منصوب .

بـ : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برکسر ./ ـــــــــــ .

عصاً : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، مقصور ، منصرف . / مجرور به حرف جرّ و مجرور تقدیرا و " بعصا "-

         جارّ و مجرو ر .

سحریّة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / صفت و مجرور به تبعیّت از موصوف ( عصا ) .  

 

 – لا تکن رطبا فتعصرَ و لا یابسا فتکسرَ .

                                                              ( ص 42  ، عربی چهارم )

 

لا : حرف نهي ، عامل جزم ، مبنيّ بر سکون . / ـــــــ .

تکن : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( در آن اعلال به حذف صورت گرفته است ) ، معرب . / از افعال ناقصه و-

         اسم آن ضمیرمستتر " أنت " جمله اسمیّه و ابتدائیّه .

رطبا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( صفة مشبّهة از مصدر " رطب " ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / خبر " تکن " و منصوب .

فـ : حرف ( فاء سببیِه ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــ .

تعصر : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، معرب . / فعل و نائب فاعل آن ضمیرمستتر " أنت "-

          جمله ی فعلیّه و جواب طلب ؛ مضارع منصوب ( عامل نصب فاء سببیّ ) .

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ بر فتح .

لا : حرف نهي ، عامل جزم ، مبنيّ بر سکون . / ـــــــ .

یابسا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم فاعل از مصدر " یُبس " ) ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / خبر " تکن " محذوف و –

         این حذف به قرینه ی لفظی صورت گرفته است . و جمله ی " لا تکن " یابسا ، عطف است به جمله ی : لا تکن رطبا ، وعطف از نوع جمله به جمله می باشد .

فـ : حرف ( فاء سببیِه ) ، عامل نصب ، مبنيّ بر فتح . / ــــــــــ .

تکسر :  فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمجهول ، معرب . / فعل و نائب فاعل آن ضمیرمستتر " أنت "-

          جمله ی فعلیّه و جواب طلب ؛ مضارع منصوب ( عامل نصب فاء سببیّ ) .

 

9 – و أسوأ الناس تدبیرا لعاقبة     من أنفق المال في ما لیس ینفعه .

                                                                              ( ص 81 ، عربی چهارم  )

 

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ بر فتح . / ـــــــــ .

أسوأ : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ ( اسم تفضیل از مصدر " سوء " ) ، معرفه ، معرب ، صحیح الآخر ،غیر منصرف . / مبتدا و مرفوع .

الناس : اسم ، مفرد ( یا : اسم جمع ) ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مضاف الیه و مجرور.

تدبیرا :  اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ از باب تفعیل ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / تمییز ( نسبت ) و منصوب .

لـ : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برکسر ./ ـــــــــــ .

عاقبة : اسم ، مفرد ، مؤنّث ، جامد مصدريّ ( گرچه بر وزن فاعل است )  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  مجرور به حرف جر ، و " لعاقبة " جارّ و مجرور .

من : اسم ، موصول عامّ ، معرفه ، مبنيّ بر سکون . / خبر و مرفوع محلّا .

أنفق : فعل ماضی ، للغائب ، مزید ثلاثيّ از باب إفعال با یک حرف زائد ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبني للمعلوم ، مبنيّ بر فتح . / فعل وفاعل آن

         ضمیرمستتر" هو " ( و مرجع ضمیر ، من است ) جمله ی فعلیّه و صله ی موصول و اعرابی ندارد .

المال : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه بـ أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به و منصوب . 

في : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ برسکون ./ ـــــــــــ . 

ما : اسم ، موصول عامّ ، معرفه ، مبنيّ بر سکون . / مجرور به حرف جرّومجرور محلّا ، و" في ما " جارّو مجرور .

لیس : فعل ماضی ، جامد ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ( بدون اعلال ) ، مبنيّ بر فتح . / از افعال ناقصه و اسم آن ضمیر مستتر " هو "         ( ومرجع ضمیر ، ما می باشد )  و جمله ، صله ی موصول و محلّی از اعراب ندارد .

ینفع :  فعل مضارع ، للغائب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، مبنيّ للمعلوم ، معرب . / فعل و فاعل آن ضمیرمستتر " هو " جمله ی فعلیّه         و خبر " لیس " و منصوب محلّا ؛ مضارع مرفوع – به خاطر این که عوامل نصب و جزم همراهش نیامده است .

ـه  اسم ، ضمیر متّصل برای حالت نصب یا جرّ ، للغائب ، معرفه ، مبنيّ بر ضمّ . / مفعول به و منصوب محلّا .       

 

تجزیه وترکیب شماره ( 10 )

چند مثال کاربردی برای اجرای " تجزیه " :

 

1 – الأطبّاء یستعملون البصل في علاج بعض الأمراض .( عربی 1 عمومی ، درس 10 ، ص  109)

 

الأطبّاء : اسم ، جمع تکسیر و مفرد آن " طبیب ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه ، معرفه به أل ، معرب ، ممدود ، غیرمنصرف .

یستعملون : فعل مضارع ، جمع مذکّر غائب ، مزید ثُلاثيّ از باب " استفعال " ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ، معرب .

البصل : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به أل  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

في : حرف جرّ ، عامل ، مبنيّ بر سکون .

علاج : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

بعض : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

الأمراض اسم ، جمع تکسیر و مفرد آن " مرض " ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

 

1 – راقِبوا حرکاتِ صاحب المزرعة حتّی تُخبِروني عنها حین أرجِعُ . ( عربی 2 غیر علوم انسانی ، درس ششم ، ص 76 )

 

راقبوا : فعل أمر ، جمع مذکّر مخاطب ، مزید ثُلاثيّ از باب " مفاعلة " ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ، مبنيّ .                                                                

حرکات : اسم ، جمع سالم للمؤنّث ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

صاحب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم فاعل ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

المزرعة :  اسم ، مفرد ، مؤنّث ، مشتقّ و اسم مکان ، معرفه به أل ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

حتّی : از حروف ناصبه ، عامل ، مبنيّ بر سکون .

تخبرو : فعل مضارع ، جمع مذکّر مخاطب ، مزید ثُلاثيّ از باب " إفعال " ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ، معرب .

نـ : حرف ، نون وقایه ، مبنيّ بر کسر .

ي :  اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، متکلّم وحده ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون  .

عن : حرف ، عامل جرّ ، مبنيّ بر سکون .

ها : اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للغائبة ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون .  

حین : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

أرجع : فعل مضارع، للمتکلم وحده ، مجرّد ثُلاثيّ ، صحیح و سالم ، لازم ، معلوم ، معرب .

 

2 – ما کنتُ أفهم کلام أمّي .( عربی 3 غیر علوم انسانی ، درس پنجم ص 71 )

 

ما : حرف نفی ، غیر عامل ، مبنيّ بر سکون .

کنت : فعل ماضي ، متکلّم وحده ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و أجوف ، مبنيّ بر سکون .

أفهم : فعل مضارع، للمتکلم وحده ، مجرّد ثُلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّي ، معلوم ، معرب .

کلام : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

أمّ : اسم ، مفرد ، مؤنّث  ، جامد مصدريّ ، معرفه به اضافه ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

ي : اسم ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، متکلّم وحده ، معرفه به ضمیر  ، مبنيّ بر سکون  .

 

3 – متی أصبحتَ یا أدنی الوری فطنا فصیحا ؟! ( عربی پیش دانشگاهی ، درس ششم ص 50 )

 

متی : اسم استفهام ، نکره ، مبنيّ بر سکون .

أصبحت : فعل ماضي ، للمخاطب  ، مزید ثلاثيّ از باب " إفعال " ، صحیح و سالم  ، مبنيّ بر سکون .

یا : حرف ندا ، غیر عامل ، مبنيّ بر سکون .

أدنی : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم تفضیل ، معرفه به اضافه ، معرب ، مقصور ، غیرمنصرف .

الوری : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد غیر مصدريّ ، معرفه به أل  ، معرب ، مقصور ، منصرف .

فطنا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

فصیحا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و صفة مشبّهه  ، نکره ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف .

  

 

 


 

تجزیه و ترکیب شماره ( 9 )

  فهن أسَلن دما مقلتي           و عذّبن قلبي بطول الصدود       المتنبي

                                                                                                   

 

فـ : حرف استئناف ، غیر عامل ، مبني علی الفتح .

 

هن : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر منفصل للرفع ، للغائبات ، معرّف ، مبني علی الفتح . / مبتدأ مرفوع محلا و الجملة اسمیة ابتدائیة .

 

أسلن : فعل ماض ، للغائبات ، مزید ثلاثي بحرف واحد من باب " إفعال " ، معتلّ و أجوف ( إعلاله بالإسکان و القلب و الحذف ) متعدّ ، مبني للمعلوم ، مبني علی السکون . / فعل و فاعله ضمیر " ن " البارز و الجملة فعلیة خبر مرفوع محلا .

 

دما : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر ، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / تمییز نسبة و منصوب و تمییز ملحوظي منقول من المفعول _ توسّط بین العامل و المعمول جوازا هذا إذا کان عامله فعلا أو شبه فعل )

 

مقلة : اسم ، مفرد ، مؤنث  ، جامد غیر مصدر ، معرّف بالإضافة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به منصوب بفتحة مقدّرة علی ما قبل الیاء .

 

ي : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ  ، للمتکلم وحده  ، معرّف ، مبني علی السکون . / مضاف إلیه مجرور محلا .

 

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبني علی الفتح .

 

عذبن : فعل ماض ، للغائبات ، مزید ثلاثي بحرف واحد من باب " تفعیل " ، صحیح و سالم ، متعدّ ، مبني للمعلوم ، مبني علی السکون . / فعل و فاعله ضمیر " ن " البارز و الجملة فعلیة معطوفة علی المعطوف علیه " أسلن " في محل مرفوع .

 

قلب : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر( مصدر إذا کان بمعنی اصله ؛ غیر مصدر إذا کان بالمعنی الفعلي في هذا البیت )  ، معرّف بالإضافة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به منصوب بفتحة مقدّرة .

 

ي : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ  ، للمتکلم وحده  ، معرّف ، مبني علی السکون . / مضاف إلیه مجرور محلا .

 

بـ : حرف ، عامل جرّ  ، مبني علی الکسر .

 

طول : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد مصدر ، معرّف بالإضافة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور بحرف الجرّ و " بطول " جارّ و مجرور متعلّقهما " عذبن " .

 

الصدود :  اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد مصدر  ، معرّف ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مضاف إلیه مجرور لفظا بإضافة لفظیة ( من إضافة المصدر إلی معموله ) و المصدر فاعل لشبه الفعل " طول " مرفوع محلا .

تجزیه و ترکیب شماره ( 8)

 و إنک ممن زِیّن الله وجهه                       ولیس لوجه زانه الله شائن 

 

و :  حرف استئناف ، غیر عامل ، مبني علی الفتح .

 

إن : حرف من الأحرف المشبهة بالفعل ، عامل ، مبني علی الفتح .

 

ک : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للمخاطب ، معرفة ،  مبني علی الفتح . / اسم " إن " منصوب محلا و الجملة اسمیة .

 

من : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی السکون ( أدغمت النون في المیم وجوبا هنا )  .

 

مَن : اسم ، غیر متصرف ، اسم موصول مشترک ( أو : عام ) ، للعاقل غالبا ، معرفة ، مبني علی السکون . / مجرور محلا بحرف الجارّ و " ممن " جارّ ومجرور یتعلقان بمحذوف تقدیره : تکون أو کائن ، وشبه الجملة خبر " إن " مرفوع محلا .

 

زیّّن : فعل ماض ، للغائب ، مزید ثلاثي بحرف واحد من باب " تفعیل " ، معتلّ و أجوف ،  متعدّ ،  مبني للمعلوم ، مبني علی الفتح . / فعل و فاعله " الله " و الجملة فعلیة صلة الموصول و عائدها " المضمر " في " وجهه " .

 

الله : لفظ الجلالة ( أو : لفظ لجلالته ) ، اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر ، معرف علم ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / فاعل مرفوع .

 

وجه : اسم ، متصرف ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر ، معرف بالإضافة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به منصوب  .

 

ه : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للغائب  ، معرفة ،  مبني علی الضم  . / مضاف إلیه مجرور محلا .

 

و : حرف عطف  ، غیر عامل ، مبني علی الفتح .

 

لیس : فعل ماض ، جامد ( أو : ناقص التصرف ) للغائب ، مجرد ثلاثي ، معتلّ و أجوف( لا إعلال له أو : إعلاله بالإسکان ) ، مبني علی الفتح . / فعل من الأفعال الناقصة واسمها " شائن " والجملة فعلیة ومعطوفة علی المعطوف علیه " إنک ممن " ( إذا اتخذنا الواو المسبوقة ، حرفا حالیة تکون هذه الجملة جملة حالیة ) .

 

لـ : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی الکسر .

 

وجه : اسم ، متصرف ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر ، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور بحرف الجرّ و " لوجه " جارّ و مجرور متعلقهما محذوف وجوبا تقدیره : موجود ، و شبه الجملة خبر مقدم لـ : لیس ، و هو في محل نصب و تقدیمه واجب لتنکیر الاسم .

 

زان : فعل ماض ، للغائب ، مجرد ثلاثي  ، معتلّ و أجوف ( إعلاله بالإسکان و القلب _ إذا قلنا : بالقلب ، یکفي ) ،  متعدّ ،  مبني للمعلوم ، مبني علی الفتح . / فعل و فاعله " الله " و الجملة فعلیة ونعتیة في محل جرّ بالتبعیة من منعوته ( وهو : وجه ) و رابطها ضمیر " الهاء " في : زانه .

 

ه : مکرر . / مفعول به منصوب محلا .

 

الله :  لفظ الجلالة _ مکرر . / فاعل مرفوع .

 

شائن  : اسم ، مفرد ، مذکر ، مشتق ( اسم فاعل من مصدر " شَین " _ فیه إعلال لوقوع حرف العلة بهد الألف الزائدة  )  نکرة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / اسم " لیس " مؤخر مرفوع _ و حذفت تنوینه للضرورة الشعریة .

 

 

تجزیه و ترکیب شماره ( 7 )

  کفی بالمرء عیبا أن تراه                   له وجه و لیس له لسان

 

کفی : فعل ماض ، للغائب ، مجرد ثلاثي ، معتل و ناقص ( إعلاله بالقلب ) متعدّ ، مبني للمعلوم ، مبني علی الفتح المقدر . / فعل و فاعله المصدر المؤول یتشکل من " أن و صلتها " مرفوع محلا و الجملة فعلیة . ( لیس " المرء " فاعل کفی لأن الفعل لا یتمّ معناه به فلهذا لم نختره فاعلا ) .

 

بـ : حرف زائد ، عامل جرّ ، مبني علی الکسر .

 

المرء : اسم ، مفرد ، مؤنث ، جامد ( مصدر أو غیر مصدر – کلاهما صحیح ) ، معرّف بـ " أل " ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور بحرف الجارّ و " في الحیاة " جارّ و مجرور متعلّقهما محذوف وجوبا تقدیره لفظا بالباء الزائدة و منصوب محلا مفعول به لـ : کفی  ؛ و " بالمرء " جارّ و مجرور لا یحتاجان إلی المتعلّق لأن حرف الجرّ زائد .

 

عیبا : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد ( مصدر أو غیر مصدر – کلاهما صحیح ) ، نکرة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / تمییز نسبة منصوب و هو غیر منقول .

 

أن : حرف مصدري ، عامل نصب ، مبني علی السکون .

 

ترِی : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرد ثلاثي ، معتل و ناقص و کذلک مهموز العین ( إعلاله بالإسکان و القلب و أیضا له إعلال حذف الهمزة وجوبا و استثناء ) متعدّ ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل منصوب بـ " أن " بفتحة مقدّرة و فاعله الضمیر المستتر فیه وجوبا تقدیره : أنت ، والجملة فعلیة مؤولة بمصدر في محل جر ّ تقدیره : رؤیتک ، و الجارّ المحذوف ( تقدیره : لـ )  والمجرور متعلّقهما محذوف وجوبا تقدیره " کائن أو ... في محلّ رفع فاعل لـ : کفی .

 

ه : اسم ،غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ،  للغائب ، معرّف ، مبني علی الضمّ . / مفعول به أول منصوب محلا .

 

لـ : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی الفتح لاتصاله بالضمیر المتصل غیر الیاء  .

 

ه : مکرر . / مجرور بحرف الجارّ و " له " جارّ ومجرور متعلّقهما محذوف وجوبا تقدیره : کائن ، و خبر مقدم مرفوع محلا .

 

وجه : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد (غیر مصدر ) ، نکرة  ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مبتدأ مؤخر مرفوع والجملة اسمیة حالیة و صاحبها ضمیر الهاء في " تراه " و رابطها ضمیر الهاء في " له " .

 

و : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی الفتح .

 

لیس : فعل ماض ، جامد ( أو ناقص التصرف ) للغائب ، مجرد ثلاثي ، معتل و أجوف ( لا إعلال له ، أو إعلاله بالإسکان ) ، مبني علی الفتح . / فعل من الأفعال الناقصة و اسمها کلمة " لسان " و الجملة فعلیة معطوفة علی المعطوف علیه " له وجه " في محل نصب .

 

لـ : مکرر .

 

ه : مکرر . / مجرور بحرف الجارّ ، مجرور محلا و الجارّ و المجرور شبه الجملة متعلق بمحذوف خبر مقدم منصوب محلا .

 

لسان : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد (غیر مصدر ) ، نکرة  - سُکّن آخره للضرورة الشعریة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / اسم لیس مؤخر مرفوع .

 

 

تجزیه وترکیب شماره ( 6 )

ما في الحیاة لأن تعا           تبَ أو تحاسب متّسَع      أحمد شوقي


                                                                                  

 

ما : حرف ، عامل - ما حجازیة تعمل عمل لیس  - ( أو غیر عامل جوازا ) ، مبني علی السکون .

 

في : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی السکون .

 

الحیاة : اسم ، مفرد ، مؤنث ، جامد ( مصدر أو غیر مصدر – کلاهما صحیح ) ، معرّف بـ " أل " ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور بحرف الجارّ و " في الحیاة " جارّ و مجرور متعلّقهما محذوف وجوبا تقدیره : کائن أو مستقرّ ؛ خبر " ما " مقدم منصوب محلا .  هذا إذا لم نلغ في العمل و إذا ألغینا ها عن العمل یکون في الحیاة خبر مقدم مرفوع محلا ؛ و تقدیمه علی المبتدأ واجب لتنکیر المبتدأ .

لـ : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی الکسر .

أن : حرف مصدري  ، عامل نصب ، مبني علی السکون .

تعاتب : فعل مضارع ، للمخاطب ، مزید ثلاثي بزیادة حرف واحد من باب مفاعلة ، صحیح و سالم ، متعدّ ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل منصوب بـ " أن " و فاعله الضمیر المستتر فیه وجوبا تقدیره : أنت ؛ والجملة فعلیة و هي مصدر مؤول مجرور بحرف الجارّ و تقدیره : لمعاتبتک . و الجارّ والمجرور متعلّقهما : متّسع – و مفعوله حذف للضرورة الشعریة حذفا جوازیا و تقدیره مثلا : المخطئ .

أو : حرف عطف ، غیر عامل  ، مبني علی السکون .

تحاسب : فعل مضارع ، للمخاطب ، مزید ثلاثي بزیادة حرف واحد من باب مفاعلة ، صحیح و سالم ، متعدّ ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل منصوب بـالتبعیّة من المعطوف علیه " تعاتب "  و فاعله الضمیر المستتر فیه وجوبا تقدیره : أنت ؛ والجملة فعلیة و هي مصدر مؤول معطوفة مجرورة محلا بالتبعیّة من المعطوف علیه تقدیره : لمحاسبتک ؛ و مفعوله محذوف جوازا للضرورة الشعریة و تقدیره : ضمیر الهاء أي تحاسبه .

متّسَع : اسم ، مفرد ، مذکر، مشتق ( اسم زمان أو اسم مکان من مصدر " اتّساع " أو مصدر میمي ) ، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مبتدأ مؤخّر مرفوع – أو اسم " ما " مؤخر مرفوع سُکّن آخره للضرورة الشعریة .

 

* یقال لهذا الشعر الذي تشق الکلمة و تأتي في المصراعین ، الشعر المدرّج و هذا في الشعر العربي کثیر أما في الشعر الفارسي یجب أن یکون کل مصراع منه له معنی کامل .

 

تجزیه وترکیب شماره ( 5)

   کلّ المصائب قد تمرّ علی الفتی                                       و تهون ، غیرَ شماتة الحسّاد

                                                                                                                           

                                                                                                              عبد الله بن عُیَینه

کلّ : اسم ، غیر متصرف ، من الأسماء الدائم للإضافة ، معرّف بالإضافة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مبتدأ مرفوع و الجملة اسمیّة ابتدائیة .

 

المصائب : اسم ، جمع التکسیر " مفرده المصیبة و هو مؤنث ، مشتق ( اسم فاعل من مصدر إصابة ) ، معرّف بـ " ال " معرب ،صحیح الآخر ، غیر منصرف ( غیر منصرف لأنه صیغة منتهی الجموع ؛ وبسبب تحلّیه بالألف و اللام نستطیع أن نقول " هو منصرف " لقبوله الکسرة و هذا قول الأکثر و القول الأصحّ هو الأوّل  . / مضاف إلیه مجرور بالکسرة لتحلّیه بالألف واللام .

 

قد : حرف تحقیق أو تقلیل ، غیر عامل ، مبني علی السکون . / دون الإعراب .

 

تمرّ : فعل مضارع ، للغائبة ، مجرد ثلاثي ، صحیح و مضاعف ( و إدغامه واجب )لازم ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل مرفوع و فاعله الضمیر المستتر فیه جوازا تقدیره " هي " و مرجعه " المصائب " و الجملة فعلیة خبر المبتدأ مرفوع محلا و رابطه الضمیر المستتر " هي " .

 

علی : حرف ، عامل جرّ ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

الفتی :  اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر( و قد یستعمل للوصف و لکنه جامد ) ، معرّف بـ " أل " ، معرب ، مقصور  ، منصرف . / مجرور بکسرة مقدّرة بحرف الجرّ و الجارّ و المجرور متعلّقهما فعل " تمرّ " .

 

و : حرف عطف، غیر عامل ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

تهون : : فعل مضارع ، للغائبة ، مجرد ثلاثي ، معتل و أجوف ( إعلاله بالإسکان و هو النقل ) ، لازم ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل مرفوع و فاعله الضمیر المستتر فیه جوازا تقدیره " هي " و مرجعه " المصائب " و الجملة فعلیة معطوفة مرفوعة بالتبعیة من المعطوف علیه " تمر " .

 

غیر : اسم ، غیر متصرف ( أو: متصرف لأن له جمع تکسیر و هو : أغیار " )  ، من الأسماء الدائم للإضافة ، من أدوات الاستثناء ،  نکرة مع إضافته لأنه من الأسماء المتوغّلة في الإبهام ( نستطیع أن نقول : معرفة فقط ) ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . /  منصوب بإعراب المستثنی المتصل الإیجابي و عامله محذوف وجوبا تقدیره فعل " أستثني " .

 

شماتة  :  اسم ، مفرد ، مؤنث ، جامد مصدر) ، نکرة لأنه من الإضافة اللفظیة  ، معرب ، صحیح الآخر   ، منصرف . / مستثنی متصل إیجابي و مجرور بالإضافة و المستثنی منه کلمة " کلّ " .

 

الحُسّاد  : اسم ، جمع التکسیر " مفرده الحاسد و هو مذکر ، مشتق ( اسم فاعل بمعنی الصفة المشبهة إذ المعنی أنه دائما یحسَد ، من مصدر " حسد " ) ، معرّف بـ " ال " معرب ،صحیح الآخر ، منصرف . / مضاف إلیه مجرور بإضافة لفظیة ؛ أما في المعنی فهو فاعل لشبه الفعل " شماتة " و هو في محل رفع .

 

 

 

تجزیه وترکیب شماره ( 4 )

  تراه کأن الله یَجدَع أنفه                                   و عینیه ، وإن کان مولاه له وفر 

 

تری : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرد ثلاثي ، معتلّ و ناقص ( کذلک مهموز العین ) إعلاله بالإسکان و القلب و له إعلال حذف الهمزة وجوبا و استثناء ، متعدّ ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل مرفوع بضمّة مقدّرة علی الألف و فاعله ضمیر " أنت " المستتر وجوبا والجملة فعلیة ابتدائیة لا محلّ لها من الإعراب .

 

ه : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للغائب ، معرّف ، مبني علی الضمّ . / مفعول به و منصوب محلا .

 

کأن : حرف ، من الحروف المشبهة بالفعل ، عامل ، مبني علی الفتح . / هي وصلتها جملة اسمیة مفعول ثان ومنصوب محلا ( أو ) حال و منصوب ؛ والإعراب الأول أفضل لأن الحال فضلة في الأصل ولا عمدة و لکننا إذا حذفناها لا یستقیم المعنی و هذا عیب .

 

الله  : لفظ الجلالة – اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر ، معرّف علم ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / اسم " کأن " و منصوب .

 

یجدع : فعل مضارع ، للغائب ، مجرد ثلاثي ، صحیح و سالم ، متعدّ ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل مرفوع و فاعله الضمیر المستتر فیه جوازا تقدیره " هو " و الجملة فعلیة و خبر لـ  " کأن " مرفوع محلا . و مرجع الضمیر " الله " و رابط الخبر بالمبتدأ الضمیر المستتر " هو " .

 

أنف :  اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر ، معرّف بالإضافة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به منصوب .

 

ه : مکرر . / مضاف إلیه مجرور محلا .

 

و : حرف عطف ، غیر عامل ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

عینیـ :  اسم ، مثنی  ، مؤنث معنوي و مجازي، جامد غیر مصدر ، معرّف بالإضافة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مفعول به لعامل محذوف جوازا تقدیره " یَفقأ عینیه " منصوب بالیاء نیابة عن الفتحة و قد حذفت نونه بسبب الإضافة. ( لا نستطیع أن نأخذ " یجدع " عاملا في " عینیه " لأنه یختصّ بالأنف و الفقأ یختصّ بالعین – فقأ عینه – جدع أنفه ) والجملة فعلیة معطوفة علی " یجدع " و مرفوع بالتبعیة من المعطوف علیه " یجدع " .

 

ـه : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أو للجرّ ، للغائب ، معرّف ، مبني علی الکسر بسبب وقوعها بعد الیاء الساکنة  . / مفعول به و منصوب محلا.

 

و :  حرف عطف ، غیر عامل ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

إن : حرف شرط ، غیر عامل ، مبني علی السکون . / دون الإعراب .

 

کان : فعل ماض ، للغائب ، مجرد ثلاثي ، معتلّ و أجوف ( إعلاله علی الأصحّ بالإسکان و القلب ) مبني علی الفتح . / من الأفعال الناقصة و اسمها " مولی " و الجملة فعلیة شرطیة و مجزومة محلا و جواب الشرط محذوف تقدیره :   

" تراه " المذکورة . ( لا نستطیع أن نتخذ " تراه " جواب الشرط لأن لأدوات الشرط الصدارة و لا یعمل فیما قبله ).

 

مولی : :  اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد مصدر میمي ( والمصدر له معنی الوصفیة و هذا کثیر في اللغة العربیة ) ، معرّف بالإضافة ، معرب ، مقصور ، منصرف . / اسم " کان " مرفوع بضمة مقدّرة علی الألف  .

 

ه : مکرر . / مضاف إلیه مجرور محلا .

 

لـ : حرف ، عامل جرّ، مبني علی الفتح لاتصاله بالضمیر غیر الیاء . / دون الإعراب .

 

ه : مثل ما سبق . / مجرور محلا بحرف الجرّ والجارّ والمجرور یتعلقان بالمحذوف تقدیره " موجود " وشبه الجملة خبر مقدم و مرفوع محلا .

 

وفر :  اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد ، مصدر ، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مبتدأ مؤخّر مرفوع ( حُذف تنوینه للضرورة الشعریّة ) والجملة " له وفر " اسمیة خبر" کان " في محل نصب و رابطه ضمیر الهاء في " له " .

 

" إن کان مولاه له وفر " أي : إن کان لمولاه غِنی و ثروة .

و تقدیر الجملة الشرطیة :  إن کان مولاه له وفرتراه کأن الله یجدع أنفه .

و هذا البیت لا یُعلم قائله و قد ورد في " شرح المعلقات السبع " للزوزني .

 

 

 

 

 

تجزیه وترکیب شماره ( 3 )

  لئن لم أقم فیکم خطیبا ، فإنني                          بسیفي إذا جدّ الوغی لخطیب     

 

لـ : حرف مُوطئ للقسم ، غیر عامل ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

إن : حرف شرط ، عامل جزم ، مبني علی السکون . /  دون الإعراب .

                                                                                 

لم :  حرف للنفي و القلب ، عامل جزم ، مبني علی السکون . /  دون الإعراب .  

 

أقم : فعل مضارع ، للمتکلم وحده ، مجرد ثلاثي من مصدر " قیام " ، معتلّ و أجوف ( إعلاله بالإسکان و الحذف ) ، لازم ، مبني للمعلوم ، معرب . / فعل مجزوم بـ " لم " و في محل جزم بـ " إن " لأنه فعل الشرط و فاعله ضمیر أنا المستتر فیه وجوبا و الجملة فعلیّة شرطیة مجزومة محلا .

 

في : حرف ، عامل جر ، مبنی علی السکون . /  دون الإعراب .

 

کم : اسم ، غیرمتصرف ، ضمیر متصل للنصب أوللجرّ ، للمخاطبین ، معرفة ، مبنی علی السکون / مجرور بحرف الجر ، والجار و المجرور یتعلقان بالفعل " أقم " .

 

خطیبا : اسم ، مفرد ، مذکر ، مشتق ، صفة مشبهة من مصدر " خطابة ، نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / حال مفرد منصوب و صاحب الحال ضمیر أنا المستتر في " لم أقم " و عامل الحال فعل " أقم " .

 

فـ : حرف جواب ، غیر عامل ، مبنی علی الفتح ، واقتران الجواب به واجب لأ ن الجملة إسمیة . / دون الإعراب .

 

إنّ : حرف ، من الحروف المشبهة بالفعل ، عامل نصب ، مبني  علی الفتح . / دون الإعراب .

 

نـ : حرف ، للوقایة ، غیر عامل ، مبنی علی الکسر. / دون الإعراب .

 

ي : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أوللجرّ ، للمتکلم وحده ، معرفة ، مبني علی السکون . / اسم إنّ و منصوب محلا والجملة اسمیة في محل جزم جواب الشرط   .

 

بـ :   حرف ، عامل جرّ ، مبني علی الکسر . /  دون الإعراب .

 

سیف : : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر  ، معرفة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف . / مجرور بحرف الجرّ بکسرة مقدّرة علی ما قبل الیاء و الجار و المجرور " بسیف " یتعلّقان بـکلمة " خطیب " الآتیة وهو شبه فعل .

 

ي : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متصل للنصب أوللجرّ ، للمتکلم وحده ، معرفة ، مبني علی السکون . / مضاف إلیه و مجرور محلا .

 

إذا : اسم شرط ، غیر متصرف ، من الأسماء الملازمة للإضافة إلی الجملة الفعلیّة ، نکرة ،  مبني علی السکون . / ظرف لما یستقبل من الزمان منصوب محلا و متعلّقه جواب الشرط .

 

جدّ : فعل ماض ، للغائب ، مجرد ثلاثي ، صحیح و مضاعف و فیه الإدغام الواجب ، لازم ،  مبني للمعلوم ، مبني علی الفتح . / فعل و فاعله کلمة " الوغی " والجملة فعلیة شرطیة مضاف إلیه في محلّ جرّ بالإضافة ، وجواب الشرط محذوف و مفسّره " إنني خطیب " .

 

الوغی : اسم ، مفرد ، مذکر ، جامد غیر مصدر  ، معرفة ، معرب ، مقصور ، منصرف . /  فاعل و مرفوع بالضمة المقدّرة علی الألف .

لـ : حرف ابتداء للتوکید ، غیر عامل ، مبني علی الفتح ، و یدخل علی خبر " إن " لأنه متأخّر . / دون الإعراب .

 

 

خطیب : مکرر . / خبر " إن " مفرد و مرفوع ، حذف تنوینه للضرورة الشعریة . وجملة " إذا جدّ الوغی " اعتراضیة لا محل لها من الإعراب .

                                         

تجزیه وترکیب شماره ( 2 )

و إذا تباع کریمة أو تشتری         فسواک بائعها و أنت مشتري  ( محمد بن مسلم )

 

 

و : حرف عطف ( أو : استئناف ) غیر عامل ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

إذا : اسم شرط ، غیر متصرف ، مـن الأسماء الدائم للإضافة إلی الجملة الفعلیة ، نکرة ، مبني علی السکون . / ظرف غیر متصرف لما یستقبل من الزمان و منصوب محلا و متعلّقها جواب الشرط .

 

تباع : فعل مضارع ، للغائبة ، معتلّ و أجوف ( إعلاله بالإسکان و القلب ) ، متعدّ ، مبني للمجهول ، معرب . / فعل مرفوع و نائب فاعله کلمة " کریمة " والجملة الفعلیّة شرطیّة مضاف إلیه و مجرور محلا .

 

کریمة : اسم ، مفرد ، مؤنث ، مشتقّ ( صفة مشبّهة من مصدر " کرم " ) نکرة ، معرب ، صحیح الآخِر ، منصرف . / نائب الفاعل و مرفوع .

 

أو :  حرف عطف ، غیر عامل ، مبني علی السکون . / دون الإعراب .

 

تشتری : فعل مضارع ، للغائبة ، مزید ثلاثي فیه حرفان زائدتان من باب افتعال ، معتلّ و ناقص ( إعلاله بالإسکان و القلب ) ، متعدّ ، مبني للمجهول ، معرب . / فعل مرفوع بالضمة المقدّرة علی الالف و نائب فاعله ضمیر " هي " المستتر فیه جوازا  (و مرجعه : کریمة ) والجملة الفعلیّة معطوفة علی ما قبلها و هی أیضا في محلّ جرّ بالتبعیّة .

 

فـ :  حرف جواب شرط ، غیر عامل ، مبني علی الفتح واقتران الجواب به واجب لأنّه اسمیّة . / دون الإعراب .

 

سوی : اسم ، غیر متصرف ، مـن الأسماء الدائم للإضافة ، جامد ، نکرة مع إضافته لأنه من الأسماء المتوغّلة في الإبهام ،معرب ، مقصور ، منصرف . / مبتدأ و مرفوع بضمّة مقدّرة علی الالف والجملة الاسمیّة جواب شرط لغیر جازم لا محل لها من الإعراب .

 

ک :  اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متّصل للنصب أو للجرّ ، للمخاطب ، معرفة ، مبني علی الفتح . / مضاف إلیه و مجرور محلا بالإضافة و الجملة الاسمیّة جواب الشرط  لا محل له من الإعراب .

 

بائع :  : اسم ، مفرد ، مذکر ، مشتقّ ( اسم فاعل من مصدر " بیع " ) نکرة مع إضافته لأن الإضافة فیه إضافة لفظیّة ، معرب ، صحیح الآخِر ، منصرف . / خبر مفرد و مرفوع .

 

ها : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متّصل للنصب أو للجرّ ، للغائبة ، معرفة ، مبني علی السکون . / مضاف إلیه و مجرور محلا بالإضافة ( و اللفظ في المعنی مفعول به لـ " بائع " و منصوب محلا . )

 

و :  حرف عطف ( أو : نستطیع أن نقول : واو حالیّة )، غیر عامل ، مبني علی الفتح . / دون الإعراب .

 

أنت : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر منفصل للرفع ، للمخاطب ، معرفة ، مبني علی الفتح . / مبتدأ و مرفوع محلا و الجملة اسمیّة معطوفة علی جواب الشرط لا محل لها من الإعراب . ( أو : حالیّة في محل نصب و صاحبها " الهاء " في " بائعها " و رابطها " الواو و ضمیر الهاء المحذوف في لفظة " مشتري " أي " مشتریها )

 

مشتري :  اسم ، مفرد ، مذکر ، مشتقّ ( اسم فاعل من مصدر " اشتراء  " ) نکرة  ، معرب ، منقوص ، منصرف . / خبر مفرد و مرفوع .

 

 

تجزیه وترکیب شماره ( 1)

لا تثق بالکذوب واعلم یقینا                   أنّ شرّ الرجال فینا الکذوب ( المتنبّي )

                                                                                     

 

لا : حرف ، عامل جزم ، مبنيّ علی السکون / دون الإعراب .

 

تثق : فعل مضارع ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، معتلّ و مثال من الواويّ و إعلاله بالحذف ، لازم ، مبنيّ للمعلوم ، معرب ، متصرّف / فعل مجزوم بـ "لا " الناهیة و فاعله ضمیر أنت المستتِر وجوبا والجملة فعلیّة ، ابتدائیّة ( أو : طلبیّة ) لا محلّ لها من الإعراب .

 

بـ : حرف ، عامل جرّ ، مبنيّ علی السکون /  دون الإعراب .

 

الـ : حرف تعریف ، غیر عامل ، مبنيّ علی السکون /  دون الإعراب .

 

کذوب : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ و اسم مبالغة من مصدر " کذب " ، معرَّف بـ " ال " ، معرب ، صحیح الآخِر ، منصرف / مجرور بحرف الجرّ و " بالکذوب " جارّ و مجرور متعلَّقهما فعل " لا تثق " .

 

و :  حرف عطف ، غیر عامل ، مبنيّ علی الفتح /  دون الإعراب .

 

اعلم : فعل أمر ، للمخاطب ، مجرّد ثلاثيّ ، صحیح و سالم ، متعدّ إلی المفعولین ، مبنيّ علی السکون ، متصرّف / فعل ( من أفعال القلوب ) و فاعله ضمیر أنت المستتِر فیه وجوبا والجملة فعلیّة ومعطوفة علی الابتدائیّة ( أو : طلبیّة معطوفة علی الطلبیّة ) لا محلّ لها من الإعراب .

 

یقینا : اسم ، مفرد ، مذکّر ، جامد ( مصدر " یَقِن " ) نکرة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / مفعول مطلق و منصوب عامله محذوف و تقدیره " تیقّن یقینا " ( أو : حال مفردة و هي مؤوّلة بالمشتقّ و ذو الحال ضمیر أنت المستتر فی " اعلم " والعامل فیه أیضا " اعلم " و تقدیره " اعلم متیقّنا " .

 

أنّ : حرف ، من الحروف المشبّهة بالفعل ( وهو حرف مصدريّ ) عامل نصب ، مبنيّ علی الفتح /  دون الإعراب .

 

شرّ : اسم ، مفرد ، مذکّر ، مشتقّ من مصدر " شرّ "و اسم تفضیل حذفت همزته سماعا لکثرة الاستعمال ، معرّف بالإضافة ، معرب ، صحیح الآخر ، منصرف / اسم إنّ و منصوب والجملة اسمیّة مؤوّلة بمصدر  و تقدیره " کونَ شرّ الرجال الکذوبَ " .

 

الـ : مکرّرة .

 

رجال : اسم ، جمع تکسیر مشترک بین القلّة و الکثرة و مفرده : رجل و هو مذکّر ، جامد غیر مصدر ، معرَّف بـ " ال " ، معرب ، صحیح الآخِر ، منصرف / مضاف إلیه و مجرور .

 

فيـ : حرف ،عامل جرّ  ، مبنيّ علی السکون /  دون الإعراب .

 

نا : اسم ، غیر متصرف ، ضمیر متّصل مشترک بین الرفع و النصب و الجرّ ، للمتکلم مع الغیر ، معرفة ، مبنيّ علی السکون / مجرور بحرف الجرّ و " فینا " جارّ و مجرور متعلّقهما محذوف تقدیره : کائن ، و شبه الجملة حال لـ " شرّ " منصوب محلّا و صاحب الحال " شرّ " .

 

الـ :  مکرّرة .

 

کذوب : تحلیلها الصرفيّ قد ذکر آنفا / خبر إنّ و مرفوع و ( إنّ وصلتها ) جملة اسمیّة في محلّ نصب مفعول به لـ " اعلم " و هذه الجملة سدّ مسدّ مفعولین و تقدیرهما " اعلم شرّ الرجال الکذوبَ .