الحجّاج و الشیخ

حُکي أنّ الحجّاج خرج ، في بعض الأیّام ، للتّنزّه ، فصَرَف عنه أصحابُه ، وانفرد بنفسه ؛ فلاقی شیخا من بني عِجل ، فقال له : ما رأیُکم بحُکّام البلاد ? قال : کُلُّهم أشرارٌ یظلمون النّاس ، و یختلسون أموالَهم . قال : وما قولُک في الحجّاج ?  قال : هذا أنجَسُ الکُلّ سوّد اللهُ وجهَه ، و وجَه مَن استعملَه علی هذه البلاد ! فقال الحجّاج : تعرِفُ مَن أنا ? قال : لا واللهِ ! قال : أنا الحجّاجُ . قال : أنا فِداک ! و أنت تعرفُ مَن أنا ? قال : لا . قال : أنا زیدُ بنُ عامر ، مجنون بني عِجل ، اُصرَعُ کلّ یوم مرّة ، في مثل هذه الساعة . فضحک الحجّاج و أجازه .

منبع : عیون الأخبار ، ابن قتیبة ، به نقل از « المجاني الحدیثة » ، جلد 4 ، ص 124 .

بر گردان :

آورده اند که حجاج در یکی از روزها برای گردش ( از شهر ) بیرون رفت ، و یارانش از او باز ماندند ، و او تنها گشت ؛ پس با پیرمردی از خاندان بنی عجل بر خورد ، و به او گفت : دیدگاه تو در باره ی فرمانروایان کشور چیست ؟ گفت : همه ی آنان بدند بر مردم بیداد می کنند ، و سرمایه هایشان را به یغما می برند . گفت : و دیدگاهت در باره ی حجاج چیست ؟ گفت : این از همه ناپاک تر است ایزد رویش را سیاه گرداند ، و روی کسانی را که او بر این سرزمین گماشته است ! پس حجاج گفت : می دانی من کیستم ؟ گفت : نه به خدا ! گفت : من حجاجم . گفت : من فدای تو شوم ! و تو می دانی من کیستم ؟ گفت : نه . گفت : من زید فرزند عامر هستم ، مجنون بنی عجل ، هر روز یک بار ، در چنین وقتی غش می کنم . پس حجاج خندید و به رخصت داد .

·         بنی عجل : آنان فرزندان عِجل بن لُجَیم از تیره های بکر بن وائل هستند . و این شخص از ساده

                         لوحان عرب به شمار می آید .

·         تعرف من أنا : « من » مفعول به و منصوب محلّا برای فعل تعرف و « أنا » مبتدا و خبرش محذوف

                             است و تقدیر آن چنین است : تعرف من أنا هو .

·         زبان گزنده ی نقد عریان در کلام عرب مایه درس و عبرت است برای حاکمان و شکیبایی در برابر

           آن ؛  آن هم از سوی حاکمی بیدادگر عبرت آموز تر .

·         گرچه مجنون خود را مجنون قلمدادکرد اما حاکم می داند که او این سخن را با درایت و سلامت

          عقل بر زبان جاری کرده است اما حاکم آن سخنان را حمل بر ظاهر نمود و نیت خوانی نکرد و الّا

          می بایست محاکمه و اعدام می شد .

·         خبر حاکی از آن است که حاکم با موکب و دبدبه و کبکبه به جایی نمی رفت و حکومت مردم را نیز

          برای استقبال از او جمع نمی کرد.

·         حاکم اهل گردش و تفریح بود و این موضوع را در دید مردم انجام می داد و امری پنهان نداشت و

          ملت نیز از تفریح کردن و شادمانی و مهمتر از آن اظهار شادمانی در هراس نبودند .